فال شب یلدا

مجموعه دلنوشته‌های افكار چراغانی | Rigina كاربر انجمن يک رمان

  • نویسنده موضوع Rigina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 11,158
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام چاشني بخش زبان ها"

نام دلنوشته: افكار چراغاني
نويسنده: ر. دوست حسيني


مقدمه :

همه‌ چیز از يک‌ جرقه آغاز مي‌شود.
افكار و احساسات خوب مثل يک ميدان مغناطيسي مي‌‌‌ماند كه هرچه دورتر شوي، جاذبه آن هم زياد خواهد‌ شد. اگر قلب مهربانت را از حصار زنجيرهاي غم، كينه و دشمني‌ آزاد كني؛ با چشمانِ خودت نظاره‌گر رها شدن فرشته‌ي درونت خواهي‌ شد.


[گفتمان ازاد]


استارت: 1400/10/7

ممنون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,925
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #3
كلمات در كنار هم زيبا، مُتاثر، دل‌گير و عذاب‌دهنده هستند.
كلماتي كه نوشتن‌شان سَهل‌ و بيان‌شان دشوار است.
تا وقتي كه پشت‌ِ حصار دندان‌هاي‌مان قرار گرفته‌اند
و حَبس هستند؛ همه‌چيز خوب است.
امّا وقتي شكسته مي‌شوند و تلاش براي بيرون‌آمدن مي‌كنند؛ همه‌چيز واژگون مي‌شود.


متاثر: غمگين
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #4
كاش مي‌شد ما آدم‌‌ها مثل ريزش برگ‌هاي پاييز تمام خاطرات را فراموش كنيم و هر روزمان را با‌ روزي جديد آغاز كنيم.
آن‌چه از صداي خِش‌خِشِ برگ‌‎‌هاي پاييز، زير پاهاي‌مان، گوش‌مان را نوازش مي‌كند مي‌توان فهميد، ديگر اين برگ‌ها هم به تاريكي ابدي رسيده‌اند.
انسان‌ها تا زماني كه جان در تن دارند اين را درک نخواهند كرد كه برگ‌ها هم قبل از مرگ آرزوهايي براي‌ خود دارند.
اين برگ‌ها چه مي‌‌دانند كه بعد از رقصيدن‌ در بين ذرّات باد، سفري بدون بازگشت در انتظار آن‌هاست.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #5
موهاي‌ پريشانش، كه در دل‌ آسمان مواج است!
قطره‌هاي ريز و درشتي‌ كه بر روي رُخ سِپیدش سرازير است
‌و رُخ باراني‌اش، كه با گيسُوان ابريشمي‌اش آن را می‌پوشاند.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #6
ديدن گل‌هاي يخ‌‌زده‌ي زمستان، دلم را نمي‌شكند.
ديدن درختان برهنه‌ي پاييز، سردم نمي‌كند.
ديدن لبان تبسم بهار، مرا به خود نمي‌آورد.
نوازش‌ گرمي تابستان بر روي صورتم، درونم را به آتش نمي‌كشاند.
فكر كردن به رودخانه‌ي زلال زندگي‌ام كه بي‌رحمانه مي‌گذرد، اشک‌هايم را روان مي‌كند.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #7
به زندگي گفتم:
- برو.
خنديد.
به‌ او گفتم:
- پس هميشه بمان.
حرفم را به سخره گرفت.
گفتم:
- با زِوال من در اين دنيا خوش‌حال مي‌شوي؟
سكوت كرد.
ادامه دادم:
- فُرقتِ من از تو، تنها آرزوي من است.
گفت:
- امّا ديدن طَرَب تو در اين دنيا، تنها آرزوي من است.


زِوال: نابودی
فُرقت: جدایی
طَرَب: خوشحالی
سََخره: مسخره کردن
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #8
برگ‌هاي‌ پاييز را ديده‌اي، كه چه‌گونه زير پاي آدم‌ها خُرد مي‌شوند؟
گرفتن جان مورچه‌اي را ديده‌اي، كه ما آدم‌ها با بي‌رحمی پای تنومندمان را بر روي بدن نَحیفش مي‌گذاريم؟
گريه و شيون نوزادي را ديده‌اي، كه خواهان‌ِ دستان نوازش‌گر مادرش است؟
شايد ابرهاي تنگ، زمينه‌ساز رنگين‌كمان آسمان زندگي‌ات است.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #9
مدّت‌هاست، كه اين بغض‌ كهنه را مثل آتش خفه‌ كردم، كه مبادا فَوران کند.
مدّت‌هاست كه از سرازير‌ شدن آبشارِ شورِ چشمانم جلوگيري كرده‌ام، كه ديگر سرخي چشمانم عادی‌ست.
مدّت‌هاست كه صداي خنده‌ام گوشِ خيلي‌ها را پر كرده است؛ امّا كسي چه‌ مي‌داند كه جز تظاهر چيزی بيش نيست؟
نمي‌دانم... .
شايد افكارم در برابر ديدگاه ديگران مغلوط باشد.
امّا تو، ريسه‌هاي رنگي را دورتادور آويزان كن، به‌گونه‌ای كه نور خيره‌كننده‌اش جاودان باشد.


مغلوط: اشتباه
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
41,916
امتیازها
74,373
مدال‌ها
63
  • نویسنده موضوع
  • #10
مهرباني هم حدي دارد.
ناراحت نشدن هم مرزی دارد و گذشت هم حد و مرزی دارد.
گرچه پشت خطوط سفید شلوغ است امّا باور دارم آن‌چنان جای من خالی‌ست؛ که صدای شهر می‌پیچد.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا