مجموعه دلنوشته‌های افكار چراغانی | Rigina كاربر انجمن يک رمان

  • نویسنده موضوع Rigina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 9,965
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
نزديك‌ترين بازيگرِ هر فرد، خودش است‌.
اين‌كه حال بدِ درونت مانند سونامي مواج است امّا خودت‌ را يک فرد عالي و بدون هيچ غمي نشان مي‌دهي.
اين‌كه درون چشمانت دريايِ‌ كوچكي به وسعت غم‌هايت موج مي‌زند امّا سعي در نقش‌ بستن لبخند بر روي‌ لب‌هايت مي‌كني.
اگر بازيگري نيست پس اسمش چيست؟
با اين تفاوت كه يكي نقشش را به‌ خوبي و يكي كم‌تر انجام می‌دهد.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
ذهنم را مي‌خواهم نقّاشي كنم.
يک‌ قسمتش را پروانه بكشم؛ قسمتي ديگر، دستانِ ناجيِ آن‌ موجود زيبا؛ انتهايش هم پنجره‌ي اميدي را خواهم‌ كشيد، تا شاهد دنياي بزرگ بيرون باشد
و در آخر، ريسه‌هايي از چراغ را نصب خواهم‌ كرد تا با چشمانم، نظاره‌گرِ اين اتفاقِ به‌ياد ماندني باشم!
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
بدي‌هاي آدم‌ها، در قالبِ يک آلبوم قرار مي‌گيرد درونِ جاده‌ي پيچ‌ و خمِ خاطراتت و خوش به حالِ آن‌ كسي كه جاده‌اش
جامه‌اي از شن به تن كرده‌ است.
گذرِ طوفان خشم‌گين از روي خاطرات، آتشِ درونش را به خواب مي‌كشاند.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
من همان دختر هستم!
همان دخترِ چهار‌ سالِ پيش... .
همان دختري از جنسِ كوير، كه افكارش با وجود نهال‌هاي باطراوت رنگِ‌ سبز به خود گرفته‌ است.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
اعماقِ سیاهیِ چشمانت، آشکارت می‌کند.
چشمانت را نبند؛ درش‌ را قفل نکن.
نگذار قطرات باران، به آن نفوذ کند.
بگذار عمقِ چشمانت، پیام‌رسان حال‌ درونت باشد.
خیالت راحت... تجربه‌ی بی‌شماری از این کار دارد.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
همه‌ي ما، روزي گوشه‌اي كِز مي‌كنيم و آن‌قدر به دیوار‌‌ روبه‌رو، خيره مي‌شويم، که منفذهِ‌های دیوار را بسته می‌بینیم.
این به این معنا نیست که به آخرِ خط رسیده‌ایم. چشمانت را ببند و دوباره باز کن، منفذه‌های را ببین که برای تو باز شدند.
ذهنت را به سمت خوش‌بيني هدایت کن و در آن مسیر گام بردار، زندگی کن و این را قبول کن.
چون مغزت قصد فراموش کردن شکست‌ها را ندارد.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
هر چه‌قدر هم تغيیر كني؛ باز هم همان آدم هستی.
هيچ‌وقت نمي‌تواني آن چهره‌ی مهربانت را زنداني كني.
يک روز طاقتت به لبه‌ي پرت‌گاه نزديک مي‌شود.
كليدش را برمي‌داري و قفلش را باز مي‌كني و خودت را از اين بي‌قراري نجات مي‌دهي پس سعي كن، آن قسمت از چهره‌ی بَدت را زنداني كني؛ مطمئن باش، پشيمان نمي‌شوي.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
لبخند مي‌زنم و مي‌گذرم.
چون با لبخند، قلبم آرام مي‌گيرد و دردها را فراموش مي‌كنم.
هر روز تعداد قناري‌هاي زندگي‌ام را زياد مي‌كنم تا صدايِ گريه‌های‌ام گوشم را پاک كنند.
گام‌هاي‌ام را آن‌قدر استوار مي‌كنم تا اصطكاك راه، خودش عقب‌نشيني كند.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
شَلَپِ‌شَلَپِ، باران صورتم را مقصد خود قرار مي‌دهد و تا نوک انگشتانِ شستم، مي‌لغزد.
مرا فرا مي‌خواند، به سمتم بيا!
راهي كه گم كرده‌اي؛ راهنمايش دست من‌ است.
دنبالم بيا. قطراتم را بشمار و با همان تعداد، به خانه‌ات برگرد.
نامم را به‌خاطر داشته باش.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,449
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
پاياني براي افكارمان نيست... .
رُقعه نوشته شده، هر شب منتظر گام‌هاي حازم توست.
نه من مي‌توانم تو را از ميان ابرهاي سياه بيرون بكشم و نه مي‌توانم ميعاد بي‌جهت دَهَم.
زين نمط، فانوس رنگي‌ات، گذرگاه كدري‌هاي ذهنت و روشني‌ بخش رخسار محزونت شود


رقعه: نامه
ميعاد:قول
زين نمط: به اين ترتيب

دلنوشتمو اينجا به اتمام ميرسونم و خيلي ممنونم از مهربونايي كه تا اينجا همراهيم كردن.
پايان: 1401/1/8
ساعت: 17:35
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا