متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های "انفرادی لحظه‌ها"| FATEMEH ASADYAN کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع FATEMEH ASADYAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,940
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #21
لحظاتم به مانند کودکی می‌ماند که،
مادرش را نمی‌یابد و اشک در چشمانش چنبره زده!
لحظاتم به مانند شکلاتی بی‌حَلاوَت می‌ماند که،
آب می‌شود و طعم حزینش رامِش می‌بخشد!
لحظاتم به مانند چراغ قرمزی می‌ماند که،
بر سر عددی ایستاده و قصد ادامه دادن را ندارد!
در فرجامش،لحظاتم هیچ ضابطه‌ای با هم ندارند و من سرگردانم!

چنبره: حلقه
حلاوت: شیرینی
حزین: غمگین
رامش: ارامش
ضابطه: رابطه و فرمول
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #22
اینکه خاموشی و سکوت پیشه می‌کنم نشانه ضعفم نیست،
نشانه‌ی بُغض‌ها،گریه‌ها و خشم‌های فرو خورده است!
نشانه‌ی رامشی است که هرگز نیافتم،
نشانه‌ی غمی که در دلم رشد کرد،
نشانه‌ی سردرگمی که گریبانم را گرفته،
نشانه‌ی سرکوب‌های مکرر قلبم،
نشانه‌ی لحظه‌هایی است که انفرادی‌ام شده،
و من...
همچنان دَم فرو بستم!


 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #23
و درست در لحظه‌ای سکوت،
جَرقه‌ای زده می‌شود،
جرقه‌ای از جنس شادی و اشتیاق،
تو را از انفرادی لحظه‌هایت بیرون می‌آورد،
زیباست...
زیبا‌تر می‌شود!
خون را با سرعت در رگ‌هایت شَریان می‌دهد.
طعم زندگی را برایت شیرین می‌کند و تو...
قدرِ آن لحظه‌ را هزاران بار می‌دانی و حمد می‌گویی.

شریان: جریان
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #24
خنده‌اش لحظه‌ای از ذهنم پاک نمی‌شود
گویی آن لحظه را بر نواری ضبط کرده‌اند و همواره،
از اول در ذهنم مانند یک فیلم تکرار می‌شود.
زمانی که این خنده مرا از انفرادی لحظه‌ام بیرون کشید،
گویی درخشش نوری آبی بر دلم تابیده شد.
آرامشی با خود دارد که قلبم را ملایم و حساس می‌کند.
ولی یک چیز را فراموش کردم،
همه‌ی این‌ها یک خیال و تفکر بود،
یک مرور تهی بر ثانیه‌هایی که گذر کردند و باز‌نمی‌گردند و حالا...
من درون همان انفرادی لحظه‌هایم گرفتارم!
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #25
چیزی در اعماق وجودم جوانه زد،
حسی ملایم وجودم را لبریز کرد،
نفس‌هایم شمرده شمرده شد و ...
تو آمدی و شدی مرهم انفرادیِ لحظه‌هایم،
ولی من اینبار باور نمی‌کنم تا ...
مجدد وجودم در برزخ شعله‌ور نگردد و در خیال آمدن ثانیه‌های ماضی نماند!

ماضی: سپری شده
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #26
گاهی راضی‌ام به همان انفرادی لحظه‌هایم،
راضی‌ام به تنهاییم،
زیرا در ژرفای وجودم می‌دانم که این لحظات سپری شده دیگر بازگشتی نخواهند داشت و برای همیشه می‌روند.
و فغان از ثانیه‌ای که امیدی در دشت بایر قلبم می‌نشاند و باز هم با رفتنی بی‌بازگشت،
من را سرگردان می‌گذارد.

ژرفا: عمق
فغان: گلایه و شکایت
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #27
شنیده‌ای که می‌گویند زندگی را ساده بگیر؟
من می‌گویم زندگی را ساده نگیر زیرا،
زمانی که ببیند تو آن را به چشم سادگی نگاه می‌کنی،
بازی سختی را با تو شروع خواهد کرد تا در نهایت مجبور شوی،
برای فرارت انفرادی‌ای از لحظات ماضی بسازی و به آن پناه بری.

 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #28
دانی؟
تنهایی را می‌گویم،
دانی که چه زجری را همراهت می‌کند اگر که راه فریبش را بلد نباشی؟
اگر می‌دانستی که تاکنون بارها گریخته بودی!
زمانی که تنها شوی،
زمانی که قلبت تیره شود،
زمانی که درد می‌شود تنها راه رامش،
زمانی که چشمانت را بر هرچه دولت و شادمانی است بسته‌ای،
زمانی که دیگر به جای صدای قلبت به ناقوس موت گوش دهی،
زمانی که در عوض شنیدن لالایی به شنیدن زنگ عزلت عادت کنی،
زمانی که آرام جانت شود متخاصم جانت،
زمانی که خوبی‌ها را رها کرده و شرارت را پیشقراول قرار دهی،
آن زمان یعنی...
تو راه فرار را یافته‌ای،
انفرادی لحظه‌هایت را!

دولت: خوشبختی
عزلت: تنهایی
متخاصم: دشمن
پیشقراول: پرچم دار،جلو دار
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #29
فروغ می‌گفت:
«من به مردی وفا نمودم و او،
پشت پا زد به عشق و امیدم»
اگر همان موقع به جای عفو و گذشتن از آن مرد،
در بُن خودش،
در ژرفای تاریکی‌ خودش،
در عمق تنهایی خودش،
و در غور انتقام خودش می‌بود،
به جای بخشش،آن مرد را هم غرامت گذر ثانیه‌های پارینه‌ی خود رها می‌کرد،
اکنون در انتظار بازگشتی برای حضور مجدد او نمی‌ماند.

بن: ریشه و عمق
غور: تنهایی و عمق
ژرفا: عمق
پارینه: سپری شده
 
آخرین ویرایش

FATEMEH ASADYAN

مدیر بازنشسته
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,216
پسندها
26,170
امتیازها
51,373
مدال‌ها
45
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #30
به آنی چشم باز می‌کنی و می‌بینی همه چیز به سان یک بازی بچگانه بوده و تو در میان امواج متلاطم آن دست و پا می‌زنی؛
این بازی‌ای بود که زمان به راه انداخته بود.
این بازی برای تو در مرحله‌ی ثانیه‌ها راکد گشته چرا که نتوانستی از اولین مرحله‌‌ی آن عبور کنی.
زمان حریف قدری است و تو،
بازیکنی هستی عاصی و به ستوه آمده از انحطاط.

متلاطم: مواج
راکد: متوقف
عاصی: سرکش
ستوه: کلافگی
انحطاط: شکست،زوال
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا