کامل شده مجموعه دلنوشته‌های سفیر خاتم و هور | دختر اقیانوس کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
***
ده روز از آخرین نامه‌ بازی‌مان می‌گذشت. سخت دلتنگ بودم و نمی‌دانستم چرا محکوم شده‌ام به این دوری.
در عصر تکنولوژی بودیم و نامه بازی می‌کردیم! اصلاً قابل درک نیست، نمی‌فهمم در سر هورم چه می‌گذرد.
همچنان سوال داشتم، نامه‌هایم روی هم ردیف شده بودند و در انتظار سفیر بودم.
سفیری که حتم دارم همچنان نسبت به من دلخور است. عادت کرده بودم به لبخندهایش که با هربار دیدنم میزد؛ اما جدیداً آن لبخندش هم از چشمانم دریغ می‌کرد.
آن‌دم نمی‌دانستم تشنه‌ی لبخندهای سفیرم یا نامه‌های عاشقانه‌ی هورم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
***
خورشید درحال غروب بود و سوز زمستانی، پنجره‌های مات را تار کرده بود.
این‌بار برخلاف همیشه، نامه‌ای کاهی رنگ فرستادی و سفیرت با جدیت در چشمانم زل زد و خواستار شد تا زمانش نرسیده این نامه‌ را نگشایم.
مُهری قرمز با طرح شیر پشت نامه حک شده بود و مرا برای خواندن ترغیب می‌کرد.
هور من؟ چرا آنقدر رفتارهایت عجیب شده؟ از آن زمان که سفیرت نامه را به دستم رساند بغضی خفه‌کننده به گلویم چنگ زده و راه تنفسم را بسته.
کاش این نامه هم همچون نامه‌های پیشینت محتوای عارفانه و عاشقانه داشته باشد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
***
باران به گونه‌های ملتهب و سرخم سیلی میزد و مژه‌های پرپشت و مشکی‌ام را مچاله کرده بود.
نفس‌نفس می‌زدم و به گام‌های بلند سفیر خیره مانده بودم.
امشب در پی دریافت نامه‌های عاشقانه‌ی هورم، برق نگاه سفیر توجه‌م را بیشتر به خود جلب کرد. نگاه‌هایی که در عمق و جانم رسوخ کرده و برق از سه فازم می‌پراند.
امشب؛ برخلاف همیشه که تشنه‌ی نامه‌های هورم بودم و برای خواندشان لََه‌لَه می‌زدم، شوقی برای خواندن در وجودم قُل‌قُل نمی‌کرد.
آن‌دَم گمان می‌کردم محتوای نامه‌ به مثال همیشه است و دریغ کردم از خواندنش.
شاید هم تقصیر چشمانم است که آنقدر ماهرانه از برق‌ نگاه‌های سفیر عکاسی کرده بود که مرورش را به خواندن نامه‌ی پر احساس هورم ترجیح دادم.
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
به دو نامه‌ای که به طرفم گرفته بود، زل زده و چشم از رنگ‌های متفاوتشان برنمی‌داشتم.
یکی زرد رنگ و دیگری سیمگون.
دست دراز می‌کنم و نامه‌ها را از دستان دراز شده‌اش می‌قاپم.
- یکیش مال منه، اون یکیش برای هورت...
با تعجبی که در چشمانم نِی‌نِی میزد به برق چشمانش که اطمینان خاصی از آنها شُره می‌کرد، خیره می‌شوم.
نامه‌ای از طرف سفیر؟ آن‌لحظه دلم پر می‌کشید برای خواندن محتوای آن نامه‌ی سیمگون که حدس می‌زدم برای سفیرم است.
سفیرم؟ آه از این احساساتی که آن‌دم گریبان‌گیرم شده و خفتم را چسبیده بودند.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
***
- سفیرم و نقشی جز نامه‌رسان ندارم. نمی‌دانم چطور و کی، احساساتم این‌چنین گریبان‌گیر ماهی چون تو شد. به خوبی از احساسات تو و هورت خبر دارم. با دو جفت چشمانم علاقه‌ی هورت را دیدم و سوختم از حرارت عشق میانتان. سوختم و ذوب شدم؛ اما برای اولین بار در زندگی‌ام خواستار این شدم دل به دریا بزنم و از این احساساتی که سلول به سلول وجودم را درگیر کرده، دم بزنم. می‌دانم جایی در قلبت ندارم خاتمم؛ ولی دلم می‌خواهد تا نفس می‌کشم برایت بنویسم، بنویسم تا در تنهایی، از این احساسات جدید و نو پا جان ندهم.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
***
بوی نارنج‌هایی که در آن باران حزن‌انگیز در مشام‌مان می‌پیچید، هوش از سرمان می‌ربود.
سکوت بود و سکوت؛ اما برق چشمانمان که از صد فرسخی هویدا بود، گویای همه‌چیز بود.
خون در رگ‌هایم قُل‌قُل می‌کرد، از کِی احساسم نسبت به هور تغییر کرد را نمی‌دانم؛ اما به خوبی آگاهم از همان ابتدا که سفیرم را دیدم چیزی جدید در نوعِ احساساتم کشف کردم.
نفسی عمیق می‌گیرم و با همان غروری که سفیر سعی کرده بود لابه‌لای جملات پنهانش کند و در لفافه دم بزند، نامه‌ی سیمگون را به سمتش می‌گیرم.
- احساساتت و بهتره برای خودت نگه‌داری سفیرم.
 
آخرین ویرایش
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
***
آن‌دم، در عین اینکه جواب رد به تخت‌سینه‌اش زده بودم، خواستار موهبت بیشترش هم شدم. در لفافه گفتم و فهمید!
همچنان لبخند روی لبانم بود، گویا قصد داشت زیبایی‌اش را به رخ دیوار‌های سفید و میز و تخت چوبی بکشد.
گفتم سفیرم، میم مالکیت دادم و مُهر تأیید زدم بر احساساتش، هرچند بر زبان چیز دیگری جاری کردم.
فهمید، فهمید در لفافه احساسم را بیان کردم. آخر که ماه مغرور با یک نامه دست و دلش نمی‌لرزد!
آخ که روانم همچنان روانی‌طور درگیر آن برق نگاهش است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
***
نامه‌های هور روی هم تلنبار شده و کنج اتاق، مشغول خاک خوری بودند.
جز آخرین نامه‌ای که دیروز سفیرم به دستم رساند به همراه نامه‌ی خویش، حتی به خود زحمت ندادم باقی نامه‌ها را باز کنم!
گِله کرده بود از اینکه دیگر برایش نامه نمی‌نویسم و اوست که دارد راه این عشق نصف و نیمه‌ را ادامه می‌دهد.
تنها دلم آن‌لحظه برایش می‌سوخت، شاید در دلم کرور کرور سنگ ریخته بودند که آنقدر نسبت به آن هوری که روزی هورم می‌نامیدمش، دل‌سرد شدم.
می‌گویند:
(نو که اومد به بازار، کهنه میشه دل‌آزار!)
 
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***
- چیزی بین ما نیست سفیرم، فقط دارم بهت لطف می‌کنم و نامه‌هاتو قبول می‌کنم تا به گفته‌ی خودت، از تنهایی و مصیبت این عشق جون ندی.
همچنان لبخند به لب، در دو جفت چشمانم زل زده بود و برق نگاه نافذش با هربار پلک زدنم، دو چندان میشد.
در جوابم سکوت کرد و به تک خندی بسنده. آن‌لحظه خیال کردم تک‌خندش معنایی جز چیزی که باید، دارد.
- دیگه صداش نمی‌زنی هورم، میم مالکیتش و هدیه کردی به من.
این را گفت و آن‌لحظه چیزی در وجودم ترک برداشت. شاید دیوار محافظی که دور غرورم کشیده بودم رو به نابودی بود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,340
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
***
من حتی در برابر هور هم غرور داشتم. در لفافه از احساسم دم می‌زدم و دلبری‌هایم را میان جملاتم پنهان می‌کردم.
اما جدیداً خلاف این عمل می‌کردم. بی‌پروا شده بودم و خنده‌های پر از احساسم را بلندبلند در گوش‌های سفیرم فرو می‌کردم.
می‌ترسیدم، ترس داشتم از این احساسات بی‌پروا. خاتم بدون غرور هیچ است و آن‌دم من با دست و دل‌بازی تمام، غرورم را فدای لبخندهای سفیرم می‌کردم.
 
امضا : ANAM CARA
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا