متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های گو بیوژیو(Coeur pluvieux)| سیتا راد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Xypшид
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 67
  • بازدیدها 4,476
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #31
دهانم بوی خون می‌دهد!
خون تک‌تک حرفا‌یی ست که باید می‌زدم اما خود قاتلشان‌شدم!
قاتل تک‌تک حرف‌هایم! حرفایی که بعد از کشتنشان باز در افکارم غوطه‌ور شده‌اند!
می‌دانی این حرف‌ها از بارش باران اشک‌هایم نم زنده‌اند! همانند خاکی که بعد از باران بوی خوش می‌دهد؛ اما ذهن من، قلب من بعد از بارش بارانم بوی خون می‌دهد!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #32
نمی‌دانم با چه کسی از درد سخن بگویم!
قصه‌ی رنگِ پریده، یا خون سرد؟!
قصه‌ی عشق، یا دل بیچاره؟!
گوش ناشنوا، یا چشم نابینا؟!
احساس مبهم، یا نگاه گنگ؟!
قصه‌ی رنگِ پریده عشقم را، خون سردی که در مغزم در حال منجمد شدن است!
قصه‌ی عشقی که من نور بودم تو سایه، دلی که از پریدن سایه‌اش شکست!
گوشی که طنین آوازی همچو لالایی مادر بر گوش‌هایم بود، چشمانی که پرستویش از دیدبانش کنار رفت!
احساسی که همانند خورده شیشه‌ها هزار تکه شده است، نگاه یک‌ غریبه‌ای قلبم را سنگین می‌سازد!‌
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #33
یک روز گم خواهم شد!
میان گوش‌های ناشنوا، گوش‌هایی که دوستت دارم‌‌ها را نشنید!
میان چشم‌های نابینا، چشم‌هایی که سیلاب اشک‌هایم‌ را ندید!
میان قلب‌هایی از سنگ، قلبی که خورد شدنم را ندید و همانند سنگ به شیشه خورد و شیشه‌ را شکست!
میان روحی پر از درد، روحی که از رفتنت درد را به خانه دعوت کرد!
میان آن چیزی که از او واهمه دارم گم خواهم شد!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #34
برای خودکشی راه سختی نیاز نیست انتخاب کنی!
عاشق کسی باش که عاشقت نیست! این خود مرگ است، مرگی که من انتخابش کردم!
چیزی که تو را از خودت متنفر می‌سازد!
این یعنی یک مرگ واقعی!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #35
بعضی وقت‌ها برگشت دیگر فایده‌ای نداره! شاید دیگر برات مهم نباشد که برگردد! شاید دیگه برات مهم نباشد، بود و نبودش!‌‌‌‌‌‌ از یک‌جا به بعد آدم‌ها برایشان خیلی چیزا می‌میرند! صبر قبل را دیگر ندارند. دیگر نمی‌توانند منتظر بمانند! می‌شود گفت فقط زندگی می‌کنند در حالی که دیگر زنده نیستند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #36
پشت تمامی لبخندانم گودالی از جنس اشک خوابیده است!
پشت تمامی حرف‌هایم دری قفل شده از جنس سکوت نهفته است!
پشت تمام کودکی‌هایم درونی بزرگ شده سختی خوابیده است!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #37
دلم گرفته‌اس، گریه می‌خواهد!
همانند، آسمانی که تکلیفش با خودش نیز مشخص نیست، نمی‌داند ابر گرفته‌اش را بباراند یا بماند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #38
ای کاش آرامش خریدنی بود!
دور از شهرشلوغ!
دور از این هیاهو!
دور از سروصدا!
دور از آدم‌ها آرامش را می‌خریدم!
آرامشی به محکی فولاد، به استحکامی آهن!
به نرمی ابریشم، به لطافتی ابر!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #39
هر از گاهی، از آن کوچه‌ی دلتنگی دلم رد می‌شوم! دلتنگی که از خاطراتت مرا پر می‌سازد، همانند لیوانی جایی ندارد ولی باز آب درونش ریخته می‌شود!کوچه‌ای غمناک است! نه می‌توانم ویرانش کنم تا نابود شود!
نه می‌توانم آبادش کنم تا زخمی شوم!
نه می‌توانم دلتنگی را تحملش کنم!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид

Xypшид

مدیر بازنشسته
سطح
15
 
ارسالی‌ها
1,890
پسندها
4,410
امتیازها
22,673
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #40
از خیاط پیری شنیدم که می‌گفت:
- زندگی هیچ‌گاه اندازه‌ام نشد، حتی زمانی که خود بریدم و دوختم!
الان که فکر می‌کنم چقدر راست می‌گفت. زندگی هیچ‌گاه این‌گونه که تو می‌خوای نمی‌شود، تماماً بر خلاف میل پیش می‌رود! من نیز با زندگی مسابقه دادم او گفت می‌گیرمش من گفتم می‌برمش اما من باختمش!
 
آخرین ویرایش
امضا : Xypшид
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا