فال شب یلدا

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های کاسپین | Zahra نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,226
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
شنیع، شنیع، شنیع.

کاسپین من چشمان سیاهی را در آبی دریاچه می‌بینم. همه جا دنبالم می‌کند، گویا با ریسه‌ای نازک به من وصل شده. کاسپین رنج رهایم نمی‌کند. آن دستان شنیع روی خاک و زیر خاک دنبالم است. من دیگر بنده‌ی نور نیستم. بندیِ بند تاریکی‌ام. از ظلم برخاستم و به گور پناه بردم. کاسپین، آب دیگر برایم آرامش نیست. نمی‌توانم کلماتم را فریاد کنم، زیر آب صدای کسی شنیده نمی‌شود. فقط باید در گوش‌ موج‌ها نجوا کنی. شاید روزی پروانه‌ای آبی شوم، بر شانه‌ی سرزمینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
بال‌های کوچک او هوای پرواز کرده.

کاسپین، کاش میشد با بال ماهی پرواز هم کرد. آخر تو نمی‌دانی چقدر دلتنگ قله‌های زاگرس و ساختن تاج گل از بنفشه‌ها هستم. این‌جا در آبی دریاچه کمی قلبم پژمرده. آخر من زاده‌ی نورم، سرزمینم خورشید بود. من به تاریکی خو نگرفته‌ام، هر چقدر هم که در اعماق چاه‌ها زندگی کرده باشم‌. بر تن من امید می‌روید هر چقدر هم که در یأس زیسته باشم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
او پر از فریاد است!

کاسپین، من پر از ندا و سهراب و فریادم. به این سکوتی که به من خوراندی عادت ندارم. در سرزمین من حتی ماهی‌ها هم صدایشان بلند است. چرا که هر سکوتمان تایید حکم گلوله‌ایست که بر سر و سینه‌ی بی‌گناهی می‌نشیند. کاسپین، من بنده‌ی نورم، سرزمینم خورشید است. زیستِ در تاریکی نمی‌تواند به من قبولاند مرز و بومم سیاهی‌ست و با وجود این که هرگز نور را ندیدم اما اصالت خاکم را فراموش نمی‌کنم.
کاسپین، فرهنگ سرزمین من بر هر تاریکی‌ای غالب است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
او روزی دریاچه را ترک خواهد کرد.

کاسپین، مانند هر پرنده‌ای که با بال و پر گرفتن لانه را ترک می‌کند، من هم روزی آبی دریاچه را بدرود می‌گویم. پند موج‌ها را شنیده‌ام. نگاه مرده‌ی ماهی‌ها را دیدم و با گریستنم دریاچه‌ات را به دریا بدل کردم. اما اگر روزی پرسیدند که چه شد کاسپین پهناورترین دریاچه جهان شد، نامی از ماهی کوچولوی غمگینت نیاور. او می‌خواست اشک‌هایش را زیر آب پنهان کند. اما روزی که آبی دریاچه را به مقصد نور ترک کردم، بدان غم در من مرده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
او سوگوارترین ماهی دنیاست.

کاسپین، کاش ماهی‌ها در آب غرق می‌شدند؛ از زیستن بیزارم. من از این سوگ و سکوت بیزارم. می‌خواهم حقم را فریاد بزنم. خسته‌ام از تولدهای تلخی که روی سنگ مزارها برگزار می‌شود. از سی سالگی‌ای که فرزاد ندید غمگینم. کاسپین، در سرزمین من جای قدم‌ها خونمان بر زمین می‌رقصد و من هر قدر هم که در پناه دریاچه، از شیر و خورشید دور باشم، اما باز هم قلبم برایش می‌تپد. با مرگ هر جوانه می‌میرم و با خشمشان خشمگین می‌شوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
او به خشمگینی طوفان است!

کاسپین، دیگر از هر چه آب و دریاست بیزارم. می‌دانی چند وقت است که چشمان آسمان را ندیده‌ام؟ لبخند خورشید، آواز پرندگان، لمس خاکِ سرزمینم، چقدر دلتنگم کاسپین. اما از ترک آبی دریاچه می‌ترسم. می‌خواهم زیر آب پنهان شوم چون از اتفاقاتی که روی آب رخ می‌دهد هراسانم. این‌جا بلندترین صدایی که می‌شنویم سکوت ماهی‌هاست، اما در سرزمین من آواز گلوله عادی‌ترین صداست. این جا تراژدی‌ترین قصه‌اش مرگ ماهی‌ست که آن هم همه پس از سه ثانیه فراموش می‌کنند. اما در مرز و بوم من سوگ‌ها بی‌نهایت‌اند و داغیشان مثل خورشید است. کاش میشد آفتاب شوم، بر تاریکی‌های سرزمینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
او چمدانِ رفتنش را بسته.

کاسپین، من عزم رفتن کرده‌ام. می‌پنداشتم دوری از سرزمینم فکرش را از سرم بندازد. اما می‌بینی که؟ روزی نبود برای قلب‌هایی که دیگر نمی‌تپند گریان نباشم‌. من به نور تعلق دارم، خاکم خورشید است و باید به همان جا بازگردم. اما بدان روزی که به سرزمینم رسیدم، بر شانه‌ی خورشید خواهم نشست و برایت دست تکان می‌دهم. تو را به نزدیکانم نشان خواهم داد و می‌گویم ببینید، او دوست مهربانم است.
کاسپین، من متوجه شدم والاتر از کسی که برای خانواده‌اش می‌جنگد وجود ندارد. حالا مگر فرقی می‌کند هم‌خون باشد یا هم‌خاک؟ پس بدان برای چه دارم می‌روم، تو هم برای ماهی‌هایت بجنگ.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
او همیشه دلتنگ خواهد بود.

کاسپین، اگر این جا بمانم دلتنگ سرزمینم می‌شوم و اگر نمانم دلتنگِ تو. من ماهی‌های دریاچه‌ات نیستم که همه چیز را ثانیه‌ای بعد به دستان شنیع فراموشی بسپارم. من تو را این طور یاد دارم، پناهگاه و امن. و جوانان نزیسته‌ی سرزمینم را همیشه رها و رقصان به خاطر خواهم سپرد. می‌بینی کاسپین؟ این حافظه‌ی لعنتی هیچ چیز را حذف نمی‌کند، خصوصاً رنج‌ها را.
خصوصاً رنج‌ها را... .
می‌پنداشتم اگر آدمی، پرنده‌ای آوازه‌خوان بشود بر شانه‌ی سرزمینش دردهایش تمام می‌شوند.
اما متوجه شدم راه رهایی از درد، ماهی بودن در کاسپین است. همه چیز را سه ثانیه بعد رها می‌کنی و به موج‌ها می‌سپاری. چه غم باشد چه لبخند. یا مرگ پرنده‌ای، که پر از آرزوی فردا بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
زمان وداع با ماهی کوچولوی غمگینم رسیده.

کاسپین، دوست خوبِ من، پناهِ امنم، در حافظه‌ام جاودانی. و تا زمانی که قلب ماهی کوچولویت می‌تپد، تو در او زنده‌ای. اما قبل رفتن دستانم را بگیر و واپسین واژگانم را بشنو.
امروز زادروز جوانی دیگر از سرزمینم است. جوانی زنده و امیدوارِ فردا. جوانی که شاید سحرگاه بر کوتاهی دیوار عدالت از دستش دهیم‌. اما من برای چشم‌های بی‌گناهش که سوگند من است می‌جنگم. ماهی کوچولویت بزرگ شده و پرواز را آموخته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
او دارد می‌رود.

کاسپین، به وقت نیمه‌شب و زمانی که دیگر میلادِ میلادم نیست آبی دریاچه را به مقصد آبی آسمان ترک می‌کنم. ماهی‌ها با سکوتشان برایم سرود وداع می‌خوانند و موج‌های دریا غمگین، آرام گرفته‌اند. کاسپین، چه تراژدی‌ای ساخته‌ای از رفتنم. اما بدان به سادگی شنای ماهی‌ست. خواستم بنویسم فردا همه از یاد می‌برند و یادم آمد، این جا همه چیز پس از سه ثانیه فراموش می‌شود. کاسپین، چه درد است که کل جهان در ذهن تو زندگی کنند و تو در ذهن هیچکس نه. چه دشوار است که همه را به خاطر داشته باشی و هیچ‌کس تو را نه. حتی خورشیدکِ سرزمینم مرا به یاد نمی‌آورد، پس اگر فراموشم کنی، دلگیر نخواهم شد. خاک خودم مرا به یاد ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Violinist cat❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا