• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه آخر پازل ممنوعه | مهر دوخت حیدری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nahlan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 56
  • بازدیدها 2,300
  • کاربران تگ شده هیچ

درصد جذابیت رمان از نظر شما؟

  • زیر ۳۰ درصد

    رای 0 0.0%
  • ۳۰ تا ۶۰

    رای 0 0.0%
  • ۶۰ تا ۹۰

    رای 0 0.0%
  • ۹۰ تا ۱۰۰

    رای 3 100.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
ندیمه از فرصت استفاده کرد و دست درسا رو گرفت و به طرف طبقه بالا برد. درسا سعی می‌کرد مقاومت کنه. اما جثه ظریف و کوچولوی درسا کجا و هیکل درشت ندیمه کجا، تا لحظه آخر نگاهم روی چشمای اشکی درسا ثابت موند تا جایی که از دیدم محو شد. اما هنوز صدای زجه های درسا که با التماس از ندیمه میخواست ولش کنه تا پیش مادرش برگرده توی گوشم میپیچید.
‌‌‌ آروم سرجام نشستم و سرم و بین دستام گرفتم؛ لعنت بهت آرکان لعنت بهت که حتی به بچتم رحم نکردی. ناخداگاه از این همه بی‌کسیم بغض کردم.
هنوز چند لحظه‌ای از رفتن درسا نگذشته بود که صدای آقا بزرگ روی روانم سوهان کشید:
آقابزرگ: نسترن!
‌‌ سرم هنوز پایین بود و دیدی به اطرافم نداشتم اما میدونستم نسترن دختر دوم و ته‌تغاره آقابزرگ به حساب میاد.
نسترن خانوم: جانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
تمام مدت آرکان به ستون کنار در تکیه زده بود؛ به حالتی که موهاش یک طرفه روی صورتش ریخته بود. دست به سینه به حرفام گوش میداد؛ با تموم شدن حرفم قدمی جلو اومد. برای یک لحظه احساس کردم لبخند محوی روی لب‌های آرکان نشست اما سریع پاک شد. سرجام وایستاده بودم و طلبکارانه نگاهش می‌کردم؛ وقتی سکوتش رو دیدم جرأت گرفتم و خواستم ادامه بدم:
- تو اصلا با...
آرکان: صدات قشنگه.
جاخوردم، اصلا حواسم به این موضوع نبود؛ نمیدونم چی توی نگاهم دید که پوزخند معنی داری بهم زد و فاصله‌اش رو باهام کم کرد. ترسیده عقب رفتم؛ انگار زیاد از واکنشم خوشش نیومد که سرجاش متوقف شد.
‌‌‌ آرکان واقعا هیکل بزرگی داشت که باعث میشد ناخداگاه ازش بترسی! داشتم دنبال راه چاره واسه گندی که زد بودم میگشتم که با حرف بعدی آرکان متوجه شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
آقاجون: تنها یک راه برای جلوگیری از این اتفاق وجود داره... اونم اینه آرکان هرچه زودتر با مرجان ازدواج کنه.
‌‌ ‌جون دوباره‌ای گرفتم؛ سرم رو کمی به طرف آرکان برگردوندم تا واکنشش نسبت به این موضوع رو ببینم. آرکان خونسردانه به آقاجون خیره شد بود؛ احساس می‌کردم جو خیلی سنگین شده. با اینکه آقاجون گفته بود میخواد با هردوی ما صحبت کنه اما اینجا احساس اضافه بودن می‌کردم. از نگاه خیره آقاجون و آرکان به‌هم هیچ سر در نمی‌آوردم؛ نگاه هردوشون پر از حرف بود. کلافه از شرایط پیش اومده با پام آروم لگدی به پای آرکان زدم که با تعجب به سمتم برگشت.‌‌‌ با پرویی براش چشم و ابرویی اومدم. تا آرکان بخواد واکنشی به حرکاتم نشون بده آقاجون مانع شد.
آقاجون: خب آرکان نظرت؟
آرکان: منفی.
وا رفته به آرکانی که حالا با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
خندم گرفت، به زور جلوی خودم رو گرفتم تا نخندم و جدی بنظر بیام. آرکان چپ چپی نگاهم کرد و لب زد:
- اصلا از کجا باور کنم نیتت فقط درساس؟
یه لحظه موندم حقیقتا درست میگفت خودمم میدونستم قصد من فقط درسا نیست؛ و این راه رو برای انتقام انتخاب کردم. خودم رو به نفهمی زدم و جواب دادم:
- متوجه منظورت نمیشم ما حتی بار اولیه که همو میبینیم چطور امکان داره من به تو علاقه‌ای داشته باشم؟
با نگاهی که میخورد منظورش خر خودتی باشه بهم کوتاه نگاه کرد و از جاش بلند شد. همینطور که به سمت در میرفت لب زد:
- به درخواست ازدواجت فکر میکنم!
جاخورده با نگاهم تا دم در دنبالش کردم. وایسا ببینم این گاو چی میگه! درخواست ازدواج؟ خون خونم رو میخورد. به آنی صورتم گر گرفت؛ مرتیکه منو توی دردسر انداخته اونوقت میگه به درخواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
آقابزرگ که هنوز نگاه خیره‌اش رو بهم برنداشته بود با تحکم بیشتری لب زد:
- خود بیتا باید تایید کنه.
با این حرف آقابزرگ نگاه همه دوباره روی من متمرکز شد. دستای سردم رو داخل هم قلاب کردم و آروم سری به نشونه تایید تکون دادم. آقابزرگ از جاش بلند شد دستاش رو کمی باز کرد و با جدیت شروع به صحبت کرد:
- اگه خبر اتفاقاتی که امشب اینجا افتاد به بیرون درز پیدا کنه تک تک کسایی که توی این سالن هستن باید پاسخگو باشن!
نیم نگاهی به طرف من و آرکان انداخت و ادامه داد:
- خدیجه خانوم حلقه ها رو بیارین.
و در ادامه به من اشاره کرد که روی مبل دونفره نزدیک به آرکان بشینم. نمیدونم اثرات قرصای مسکنی بود که قبل از مهمونی خورد بودم یا نه اما همه چیز شبیه به یک خواب از جلوی چشمام در حال عبور بود.
انگار درون یک کابوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
نگاهم رو بالا آوردم؛ با دیدن آرسام کمی جاخوردم، خواستم از جام بلند بشم که با حرف آرسام سرجام میخکوب شدم:
- رمانت و خوندم و حاضرم به عنوان ناشر برات چاپش کنم.
دستم رو دور ماگ قهوه محکم کردم و توی دلم به شانس نداشتم لعنتی فرستادم. دودل به آرسامی که هیچ آثاری از شوخی توی چهره‌ش نبود خیره شدم؛ شاید اون آخرین شانس من برای چاپ کتابم باشه، اما اعتماد بهش سخته! کمی خودم رو جابه‌جا کردم و مردد از تصمیمی که گرفته بودم با خودکار آبی روی صفحه سفید اول کتاب نوشتم:
- ممنون اما من نیازی به کمک تو ندارم.
‌‌ کتاب رو به سمت آرسام هُل دادم؛ ابرویی بالا انداخت و نگاهی به کتاب کرد. تک خنده‌ای زد و همونطور که به کتاب خیره بود گارسون رو صدا زد.
بی‌حوصله از شرایط مزخرف پیش اومده از جام بلند شدم که نگاه آرسام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
ماشین با بی‌ثباتی بدی شروع به حرکت کرد؛ با سرعت زیاد شروع به لایه کشیدن لای ماشین‌ها کردم. نگاهم ناخداگاه به طرف آینه‌‌ بغل کشیده میشد و هربار موتورها با فاصله کمتری از ماشین در حرکت بودن. اعصابم بهم ریخته بود و صدای گریه بلند زن حالم رو بدتر می‌کرد. نیم ساعتی گذشته بود و من هرکاری می‌کردم نمیتونستم موتورها رو گم کنم. نگاهی به زن که صدای خفیف هق زدنش هنوز درحال پیچیدن داخل فضای بسته ماشین انداختم؛ دلم براش سوخت. توی یه تصمیم ناگهانی به طرف خلوت‌ترین منطقه تهران یعنی حشمتی حرکت کردم؛ تاجای امکان پام رو روی گاز فشار دادم.
‌‌‌‌ ‌چیزی طول نکشید ‌که با با پیچیدنم توی کوچه صدای گاز موتور ها پشت سرم بلند شد. حین پیاده شدن خنجرای دوقلوی توی داشبورد رو برداشتم و فریاد زدم:
- پیاده شو... سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
سریع وارد شدم و زن رو به دنبال خودم داخل کشیدم؛ در رو بستم به طرف زن برگشتم. از شدت ترس فکش به لرز افتاد بود؛ خواستم بهش دلداری بدم که یادم افتاد موتوری ها هنوز توی محوطه هستن و هر لحظه بودن ما توی این منطقه خطر رو بیشتر میکنه.
به اطرافم نگاه کردم که متوجه شدم ما الان توی یه راه‌رو هستیم. متعجب به درای مقابل نگاه کردم؛ برعکس در درب و داغون پشت سرم درای روبه روم مجلل و تازه ساز بودن. صدای قدمایی که از پشت سر بلند شد فرصت آنالیز کردن بیشتر رو ازم گرفت؛ با هول و بی‌فکر به طرف تنها اتاقی که قفل دیجیتالی نداشت رفتم. در و باز کردم و زن رو به دنبال خودم به داخل کشیدم.
‌‌‌‌ دستپاچه شده از صدایی که هر لحظه نزدیک‌تر میشد نگاهم رو دور تا دور اتاق چرخوندم؛ با خوردن چشمم به در گوشه اتاق به طرفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
چشمام خودکار باز شد سعی کردم کمی خودم رو جلو بکشم.
- چی چیه؟
کایان: این صندوق و تاحالا اینجا ندیده بودم.
- صندوق؟ کو بده ببینمش
دل دل می‌کردم که از زیر تخت بیرون بیام یا صبر کنم تا برن وضعیت عجیبی بود راجب کدوم صندوق صحبت می‌کردن؟ یعنی زن رو دیدن؟ نکنه دارن نقش بازی میکنن تا منو بکشن بیرون؟
- منم تا حالا ندیدمش، فعلا این و بیخیال من داره دیرم میشه.
کایان: صبر کن منم باهات میام
ده دقیقه بیشتر طول نکشید تا صدای باز و بسته شدن در بلند بشه. با احتیاط اول کمی سرم رو بیرون بردم؛ وقتی از نبودن کسی داخل اتاق مطمئن شدم خودم رو بیرون کشیدم.
‌ ‌سری به طرف اتاق پرو رفتم و درش رو باز کردم. اما کسی داخلش نبود!کمی داخل رفتم و با دستم لباسا رو تکون دادم اما کسی لای لباس ها پنهان نشده بود. ترس بدی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

nahlan

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/11/23
ارسالی‌ها
75
پسندها
492
امتیازها
2,648
مدال‌ها
5
سن
17
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
توی یه تصمیم ناگهانی به طرف در دویدم و مرد رو به طرفی هول دادم.همزمان با برداشتن اولین قدم بیرون از اتاق بازوم به طرف داخل اتاق کشیده شد. ناخداگاه خواستم به پاش ضربه‌ای بزنم که سریع واکنش نشون داد و پاهام رو قفل کرد و یکی از دست‌هاش رو جلوی دهنم گذاشت؛ و با دست دیگش در اتاق رو بست و قفلش کرد.
‌‌ با وحشت از شرایطی که داخلش قرار گرفته بودم سعی کردم پسش بزنم که صدایی از بیرون اتاق متوقفم کرد.
- سری باش سعید چقدر لفتش میدی
- ریئس حساسه بزار مطمئن بشم درا قفله باز توی دردسر نیوفتیم.
پشت بند این حرف دسته در چند بار بالا و پایین شد.نمیدونم از احساس بی‌پناهی بود یا یه واکنش غیر ارادی که با دست به لباس مرد چنگ زدم و با وحشت چشم به در اتاق دوختم؛ احساس می‌کردم دیگه کار تمومه و لو میرم.
- بیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : nahlan

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا