- تاریخ ثبتنام
- 30/11/23
- ارسالیها
- 75
- پسندها
- 492
- امتیازها
- 2,648
- مدالها
- 5
- سن
- 17
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #41
مرد که انتظار این حرکتم رو نداشت بیملاحظه به عقب هلم داد بیاختیار با نقاب روی زمین افتادم. سریع خودم و جمع و جور کردم و همینطور که از شدت دردی که توی سرم میپیچید ناله میکردم روی زمین نشستم؛ با تعجب به نقاب توی دستم خیره شدم کمکم نگاهم رو با تردید بالا آوردم.
با خوردن چشمم چهرهای آشنا جاخورده دستام رو که نقاب رو نگهداشته بود سُست شد و بیاختیار نقاب رو رها کرد.
آرکان: مثل بلای آسمونی میمونی هرجا میرم سر راهم سبز میشی.
گیج شده از شرایطی پیش اومده همینطور که از جام بلند میشدم و همزمان سعی میکردم تعادلم رو حفظ کنم جواب دادم:
-حالا انگار من عاشق چشم و ابروی زشتتم
آرکان: لابد هستی که دنبالم راه میوفتی
برکه: ببخشید که حدس نزده بودم جنابعالی برای دزدی پا میشی میای میخونه
آرکان: دزدی؟...
با خوردن چشمم چهرهای آشنا جاخورده دستام رو که نقاب رو نگهداشته بود سُست شد و بیاختیار نقاب رو رها کرد.
آرکان: مثل بلای آسمونی میمونی هرجا میرم سر راهم سبز میشی.
گیج شده از شرایطی پیش اومده همینطور که از جام بلند میشدم و همزمان سعی میکردم تعادلم رو حفظ کنم جواب دادم:
-حالا انگار من عاشق چشم و ابروی زشتتم
آرکان: لابد هستی که دنبالم راه میوفتی
برکه: ببخشید که حدس نزده بودم جنابعالی برای دزدی پا میشی میای میخونه
آرکان: دزدی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش