- ارسالیها
- 4,948
- پسندها
- 94,536
- امتیازها
- 77,384
- مدالها
- 55
- نویسنده موضوع
- #21
***
آمیختهای از غرور و بغض در خط به خط گلویش رد انداخته است. لابهلای لبخندهایی که بوی تعفن جعلی بودن میدهد، در غار تنهایی خودش اشک میریزد. برای خودش، برای روح پرپر شدهاش و برای احساساتی زیر قدمهای سرنوشت جان داد. در مرحلهای از زندگی، رد نحس غربت را حس میکند. در واپسین روزهای زمستان سرد، به غربتی از جنس خورش دچار است. از خود فرا میکند و به دردی به نام خود آلوده است. به قول امیرخسرو دهلوی:
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
آمیختهای از غرور و بغض در خط به خط گلویش رد انداخته است. لابهلای لبخندهایی که بوی تعفن جعلی بودن میدهد، در غار تنهایی خودش اشک میریزد. برای خودش، برای روح پرپر شدهاش و برای احساساتی زیر قدمهای سرنوشت جان داد. در مرحلهای از زندگی، رد نحس غربت را حس میکند. در واپسین روزهای زمستان سرد، به غربتی از جنس خورش دچار است. از خود فرا میکند و به دردی به نام خود آلوده است. به قول امیرخسرو دهلوی:
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
آخرین ویرایش توسط مدیر