من جای خالی تو را به هیچ همدم ندهم
من به کولهبار مسرت ذرهای از این غم ندهم
به قول حضرت مولانا که با سوز به معشوق میگفت:
«من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم»
جان سپردم در غمت و این دل را دگر صبر نمیآید
آه که مرا تابی در برابر این جبر نمیآید
«تو را با غیر میبینم صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید»
این چه ریش بود که تو نهادی به قلب ما
دوباره با خون گریستن رساندم دوش را به انتها
بار دست توست تا بشکفند در وجودم جوانهها
اما تو نمیآیی و ز دوریات با سوز و اندوه میزنم من چنگها