متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متوسط مجموعه اشعار محابا | تاوان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع erik tavan
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 83
  • بازدیدها 1,598
  • کاربران تگ شده هیچ

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
مطمئنم از خودم که سر قولم مانده‌ام
پس چرا حال که می‌بینم همه چیز را باخته‌ام
مطمئنم گفته بودی با تو ام تا روز مرگ
من فقط شک می‌کنم گاهی مبادا مرده‌ام
ترسم از این بود که یک روز خار در چشمانت رود
خار که هیچ تو رفته‌ای و حال تنها مانده‌ام
گفته بودی دنیا را برایت آتش می‌کشم
خود مرا آتش زدی و در میانش مانده‌ام
گفته بودی به من تماما دلت را باخته‌ای
پس چرا اکنون من تنها آشیانه ساخته‌ام
قول ماندن داده بودی اما اکنون نیستی
کماکان من همانم و منتظرت مانده‌ام
جای تو در خلوت خود با دیوار حرف می‌زنم
از تو باورهایم فرو ریخت و در تنگنا مانده‌ام
بگو لطفا زندگی بی من به تو خوش می‌گذرد
اعترافی می‌کنم هنوز عاشقت مانده‌ام
گفته بودی هر زمان خواهی جانم فدای توست
دیدی حرفت دروغ بود و من بی‌جان مانده‌ام
روشنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
روزی بود که این دلم در هر زمان یاد تو بود
ابتدای هر کارم شروعش با نام تو بود
گفته بودی من به تو تا پای جان وفادارم
مطمئنم که دقیقا این کلام حرف تو بود
هر زمان در هر کجا و کنار هر که بودم
جسمم آن جا اما روحم همیشه پیش تو بود
گفته بودی گر نباشی من خود را خاک می‌کنم
من اکنون زیر خروارها خاکم این کار تو بود
مطمئنم گفته بودی با تو ام تا روز مرگ
این دلم که مرده است یک زمانی سهم تو بود
من که از خود می‌گذشتم مبادا غمگین شوی
این دلم اسیر بند زندان عشق تو بود
کلبه‌ای جنگلی و غروب خورشید همراهش
کنار شومینه، خانه غرق آواز تو بود
من نشسته در کنارت غرق در صدای تو
ذهن در خلسه، تن مدهوش گرمای تو بود
خواب و بیداری من شبانه روز با یاد توست
ذهن تمام شب‌ها را درگیر رویای تو بود
مطمئنم گفته بودی راه ما دوتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
باز دلم را غمگین و دنیای ماتم می‌کنند
آن ها که در کنارم پرسش حالم می‌کنند
از ابتدا مطلع از حال خرابم بودند
کنارم هستند اما، چون فکر مالم می‌کنند
بزرگترین اشتباهم درد و دل با آن ها بود
حال با همان‌ها مرا رسوای عالم می‌کنند
در عوض محبتم، هر بار از راه می‌رسند
بی‌پروا چه ناسزاهایی که بارم می‌کنند
مرا دل شکسته و زخمی و حیران دیدند
تا حد توان خود را مانع راهم می‌کنند
گر بدانند که روزی پیشی گرفتم از آنان
در کویری پهناور آن ها رهایم می‌کنند
عاقبت چند روزی گذشت، جسدم را می‌برند
در عمیق‌ترین گودال دنیا چالم می‌کنند
دست آن ها گر باشد صور و قیامت جهان
مقصدم جهنم است، راهی راهم می‌کنند
خوب مرا زمین زده و بالم را شکسته‌اند
اما باز نقش بازی کرده، فکر بالم می‌کنند
اگر باشد به دست آن ها حکومت جهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
قدرت می‌خواهد نقاب لبخند زدن
بر صورتی که تا کنون زخمش زدن
اما باز بلند خواهم شد قول می‌دهم
به کسانی که مرا خنجر زدن
هیچ وقت یادم نمی‌رود این لحظه‌ها
که چه زخم بزرگی به قلبم زدن
من قلب خود را هدیه دادم ولی
آن ها قلبم را دست به دست آتش زدن
اما من را دوباره مانند ققنوس
تولدی دوباره به نامم زدن
دوباره برخاستم از خاکستر خود
اما آن ها با دیدنم ماتم زدن
دشمنان لکن فرصت نداده باز هم
شروع کردن به مرا زخمم زدن
اما دیگر هیچ کدام تاثیر ندارد
چه سنگ و خنجر یا آتش زدن
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
سرنوشت چه بازی‌ها دارد برایمان خدا
راه ما را می‌کند از عزیزانمان جدا
آن کس که دوستش داشتیم و جان فدایش می‌کردیم
پای اندک سودی دست از دستانمان کرد جدا
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
دنیای کودکیمان گذشت پر از عذاب
پر از بازی‌های نکرده و پر از عتاب
سرشار از رویا و آرزوی بچگانه
اما عادت شده بود اسممان شود خطاب
که بدان فلانی این هیچ وقت حق تو نیست
حتی روزی آخر باغ شوی سوار تاب
مثل کبوتر بودیم اما بودیم در قفس
ذهنمان پر، مدام از سوال‌های بی‌جواب
خدایا آیا هستی، که اگر هستی بدان
هست وضع زندگیم این چنین پر پیچ و تاب
از همان بچگی بال و پرمان چیده شد
اعتراض گر می‌کردیم می‌شدیم خفه در آب
کی جز آرامش و مهربانی چیزی خواستیم
ما به دنبال ثواب کردن بودیم شدیم کباب
ما نداشتیم هیچ زمان هیچ کاری با دیگران
اما آن ها هر بار زندگیمان کردند خراب
همان‌ها که ادعایشان دوستی با ما بود
بستند با سوء قصد دور گردنمان طناب
حافظا، آرام باش این روزها می‌گذرد
امیدوارم روزی این صبرمان دهد جواب
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
نقش خنده بر لبانم، تا اشک‌هایم کتمان شوند
تا کس نداند درد من، حقیقت‌ها پنهان شوند
این دنیایی که من دیدم، دنیای خندیدن نبود
خندیدم تا که مبادا، دشمنانم خندان شوند
درد می‌فشارد سینه‌ام، گونه‌هایم از اشک خیس
در زیر باران می‌دوم، ردهای اشک پنهان شوند
سعی می‌کنم تا که زمان، غم‌هایم را کهنه کند
قبل آن که حلقه‌ غم، دردهایش صد چندان شود
برق اشک در چشمانم و، چشمانم مانند الماس
می‌تراود، ترسم روزی، این الماس‌ها بران شوند
درد دل با کس نگفتم، درد من گفتن نداشت
درد خود آشکار نکردم، دشمنانم رقصان شوند
خنده بر لب می‌زنم، فاش نشود راز درون
بعید می‌دانم که آنان، با درد من گریان شوند
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
ذهنم رهایش می‌کند
قلبم خطابش می‌کند
با این که تنهایش گذاشت
هر دم هوایش می‌کند
شاید باز بیند که او
دارد که نازش می‌کند
باید چندین بار دیگر
بیند که خاکش می‌کند
امان از این قلبم که هی
ذهنم را خوابش می‌کند
هر بار که هشدار می‌دهد
این دل جوابش می‌کند
کرد دلم را مجنون خود
نگفت که ترکش می‌کند
هنوز دل در رویاهایش
بیند صدایش می‌کند
دل فکر این جایش نکرد
روزی کبابش می‌کند
خود را زمان تنهایی
خوش به وفایش می‌کند
من منتظر تا که بینم
کِی چشم را بازش می‌کند
این دروغ لعنتی را
او کِی تمامش می‌کند
این دل احمقم مرا
دل تنگ نامش می‌کند
به خود می‌آیم ذهن مرا
مبهوت کارش می‌کند
در عکس چشم‌هایم را دلم
قفل اندامش می‌کند
دل در خیال‌بافی‌هایش
خود را نمادش می‌کند
در رویایش بیند که او
خود را نمایَش می‌کند
فکر می‌کند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
کاش می‌شد که دست از این دنیا کشید
دلمان این جا چه سختی‌ها کشید
در این دنیا همه چیز وارونه است
دل به خیالش چه تصویرها کشید
 
امضا : erik tavan

erik tavan

پرسنل مدیریت
مدیر تالار طبیعت
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,263
پسندها
4,018
امتیازها
20,173
مدال‌ها
15
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
زندگی من خاطراتی پرِ درد دارد
شخصیتم اندکی با دیگران فرق دارد
مردم این شهر مرا دیوانه می‌بینند
مگر نیست این شهر فقط دیوانه کم دارد
درست است رفتارم با دیگران فرق دارد
اما نیازی به درکی اندک دارد
شاید دیگران باورم ندارند که حتی
نشست با من برایشان حکم مرگ دارد
مگر چه اشتباهی از من سر زده است که
تا زنده‌ام و این تنم جان در بدن دارد
یا مورد لعن و نفرینشان خواهم بود
یا خشم و غضب مرا احاطه دارد
یا حتی اگر این دو نباشد موردِ
ورد زبان و تهمت بی‌جا دارد
شاید ترسند مرا والاتر از خود بینند
که دل بی‌رحمشان از من نفرت دارد
دلیل وحشتشان را نمی‌دانم که چیست
مگر گفته‌ام دلم قصدی بد دارد
ما خوبی کردیم تا کینه فراموش بشود
اما حال دلم ترک بسیاری دارد
 
امضا : erik tavan

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا