- ارسالیها
- 1,411
- پسندها
- 4,512
- امتیازها
- 20,173
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
خنده بر لب میزدیم، تا کس نفهمد دردمان
روزگار اما مارا، مجرم تشخیص دادمان
تا که روزی اندکی، در دل شکایت داشتیم
سرنوشت ما را به فقر، کامل کفایت دادمان
تا که در سر یک زمان، خاطر عزیزی داشتیم
دنیا رحم نکرد به زور، مرگش رضایت دادمان
گر روزی قطره اشکی، از چشمانمان چکید
دنیایمان تلختر شد، به زهر حضانت دادمان
ما که هر کاری کردیم، مجرم شناخته میشدیم
از برای آزادی، مرگ کفالت دادمان
اعتماد به هرکسی، بود برابر با خ**یا*نت
تا که چندی نگذشت، فورا جدا شد راهمان
در راه درد و سختی، میل به رفیقی داشتیم
نه تنها این میل کور شد، بلکه بدتر شد دردمان
خواهم فقط گویم که هی، تو روزگار نامرد
لطفی در حقمان کن، تخفیف قائل شو واسمان
روزگار اما مارا، مجرم تشخیص دادمان
تا که روزی اندکی، در دل شکایت داشتیم
سرنوشت ما را به فقر، کامل کفایت دادمان
تا که در سر یک زمان، خاطر عزیزی داشتیم
دنیا رحم نکرد به زور، مرگش رضایت دادمان
گر روزی قطره اشکی، از چشمانمان چکید
دنیایمان تلختر شد، به زهر حضانت دادمان
ما که هر کاری کردیم، مجرم شناخته میشدیم
از برای آزادی، مرگ کفالت دادمان
اعتماد به هرکسی، بود برابر با خ**یا*نت
تا که چندی نگذشت، فورا جدا شد راهمان
در راه درد و سختی، میل به رفیقی داشتیم
نه تنها این میل کور شد، بلکه بدتر شد دردمان
خواهم فقط گویم که هی، تو روزگار نامرد
لطفی در حقمان کن، تخفیف قائل شو واسمان
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.