- ارسالیها
- 1,263
- پسندها
- 4,018
- امتیازها
- 20,173
- مدالها
- 15
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #71
رفت مرا با قلب مبتلا به غم تنها گذاشت
زیر باران دستانم را در دست سرما گذاشت
درد زخمهایش هیچ وقت فراموشم نمیشود
ز خودش برایم خاطراتش را برجا گذاشت
التماسهایم زمان رفتنش سودی نداشت
با خنده طعنه مینواخت و هیس بر لبها گذاشت
در یک دنیا خاطره تنهای تنها ماندهام
گودالی عمیق ز رویا در دلم بر جا گذاشت
در دریای بیکسی دارم مدام غرق میشوم
ساحلی تاریک، دروغین برایم برجا گذاشت
از آن همه دروغی که به من وعده داده بود
اثری نیست و جایش فقط یک من از ما گذاشت
یک زمانی بود میگفت که تنهایت نمیذارم
خنده خنده میگِریم و میگویم اما گذاشت
زیر باران دستانم را در دست سرما گذاشت
درد زخمهایش هیچ وقت فراموشم نمیشود
ز خودش برایم خاطراتش را برجا گذاشت
التماسهایم زمان رفتنش سودی نداشت
با خنده طعنه مینواخت و هیس بر لبها گذاشت
در یک دنیا خاطره تنهای تنها ماندهام
گودالی عمیق ز رویا در دلم بر جا گذاشت
در دریای بیکسی دارم مدام غرق میشوم
ساحلی تاریک، دروغین برایم برجا گذاشت
از آن همه دروغی که به من وعده داده بود
اثری نیست و جایش فقط یک من از ما گذاشت
یک زمانی بود میگفت که تنهایت نمیذارم
خنده خنده میگِریم و میگویم اما گذاشت