• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماه تمام من | فاطمه ترکمان کاربر انجمن یک رمان

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
خندیدم و گفتم:
- نه میرم اتاقم.
خندید و نفس راحتی کشید و گفت:
- آهان! آره برو ببخشید دیگه، هم نگرانت کردم و هم تو رو به زحمت انداختم.
سری تکان دادم و گفتم:
- نه خواهش می‌کنم، خداروشکر که به خیر گذشته.
هنوز آن نگاهش و آن شیفتگی و تلاطمی که در چشمانش موج می‌زد، در نگاهش هویدا بود که مرا در دریایی از وهم فرو می‌برد.
تند روی از او برگرداندم، درحالی که هیجان عجیب و یک خوشحالی مفرط وجودم را فرا گرفته بود که حسام با صدایش مرا متوقف کرد:
- فرگل؟ ... .
همان‌طور که پشتم به او بود ایستادم و تا حرفش را بزند، بعد از مکث کوتاهی گفت:
- باز هم از این‌که نگرانت کردم معذرت می‌خوام.
صورتم را کمی متمایل کردم و گفتم:
- عیبی نداره.
پله‌ها را دوتا یکی طی کردم و به اتاقم خزیدم و در اتاق را بستم و هیجان‌زده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
- حداقل نظر من هم می‌پرسیدید، که ضرر نمی‌خوردید.
با لحنی طعنه‌آمیز گفت:
- نظر تو چیه مگه؟ طبق معمول نه.
- خب وقتی می‌دونید چرا این کار رو می‌کنید؟
- ببین فرگل! تو به خاطر روحیه‌ات هم که شده باید بری سفر، تمام این مدت دستم به خاطر کارورزی بیمارستانت بسته بود و نتونستم توری جایی ثبت نامت کنم که یه کم بری این‌طرف و اون‌طرف حالت بهتر بشه. الان موقعیتش پیش اومده، با من بیای خیالم هم راحت‌تره. خواهش می‌کنم انقدر نه و نمی‌تونم نگو اگه این سفر رو نیای مطمئن باش برای سفرِ دیگه نمی‌تونی نه بگی. پس توروخدا انقدر من رو اذیت نکن یه بارم که شده، فقط یه بار! برای یه بار ازت خواهش می‌کنم بگو چشم.
- من حالم خوبه آقای دکتر، خواهش می‌کنم انقدر برا من دل‌سوزی نکنید. این‌طوری حس می‌کنم یه آدم رقت‌بار و ترحم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
دلم جز مهر مه رویان، طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد
خدا را ای نصیحت‌گو حدیث ساغر و مِی گو
که نقشی در خیال ما از این خوش‌تر نمی‌گیرد
بیا ای ساقی گل‌رخ بیاور باده رنگین را
که فکری در درون ما از این بهتر نمی‌گیرد
صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر مِی فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد
از آن رو هست یاران را صفاها با مِی لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد
سر و چشمی چنین دل‌کِش تو گویی چشم از او بردوز
برو که این وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد
نصیحت‌گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد
میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
آهی کشیدم و با نوای ضعیفی گفتم:
- حرف شما منطقیه، ولی خب... پدرم... برای من انقدر عزیز بود که... .
جای من ادامه داد و گفت:
- که تا روز مرگت سیاه بپوشی؟ فرگل راه‌های دیگه‌ای هم هست محبتت رو نشون بدی. این‌که یه‌جور دیگه پدرت رو شاد کنی، چه می‌دونم با زیارت هر هفته قبور که الان هم انجام میدی یا حتی خیرات کردن، حتی با شغلی که داری دست کسی رو گرفتن. لباس سیاه پوشیدن کمکی به کسی نمی‌کنه، به عنوان یه متخصص تو زمینه‌ی اعصاب بهت بگم که لباس سیاه جز این‌که هورمون‌هات رو به هم می‌ریزه و باعث بیماری‌های روحی و روانی میشه کاری برات نمی‌کنه. حتی به جای این‌که اون درد روحی که داری می‌کشی رو کم کنه به مرور باعث دردهای عصبی و اضطرابت میشه. در واقع این لباس فقط ظاهرت رو عوض نمی‌کنه بلکه درونت رو هم بیمار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
وارد فرودگاه استانبول شدیم و سوار تاکسی شده تا به هتل بریم، هوای گرم و شرجی استانبول عرق را از پیشانی‌مان سرازیر کرده بود. خانه‌هایی با نماهای رنگی و آدم‌هایی از هر نقش و تیپ برایم جالب بود و حسام تمام راه داشت با تبلتش کار می‌کرد. من نیز با ولع زیاد مشغول تماشای مردم و خیابان‌های آن‌جا بودم، بالاخره به هتل "چراغان پالاس" که رسیدیم در بدو ورود شکوه هتل مرا مجذوب خود کرده بود. هتلی با سبک نمای کلاسیک در نزدیکی تنگه بسفر رو به دریای ترکیه و حیاطی سرسبز و لوکس درجوار دریای ترکیه هتلی منحصربه فردی خلق کرده بود. وارد هتل که شدیم داخل هتل شبیه کاخ‌های اروپایی بود و من از حیرت شکوه معماری آن لال شده بودم و داشتم به این فکر می‌کردم که رزرو چنین هتلی چه‌قدر هزینه برای حسام برداشته است؟ حسام به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
بعد از کمی مکث ادامه داد:
- نه! نمی‌خواد یاد بگیری، می‌دونی چرا؟
کمی صورتم را متمایل به او کردم و گفتم:
- چرا؟
- چون بافتن مو یه کار مردانه است.
این بار رویم را کاملاً به او کردم و نگاهم با نگاهش گره خورد، لبخندی زد و انتهای موی بافته شده را به من داد و گفت:
- بگیرش با یه چیزی ببندش که باز نشه.
هنوز نگاهم به او بود، به همان موجی که دوباره در چشمانش بی‌قرار بود. انتهای مویم را از دستش گرفتم و بعد دست‌پاچه گفتم:
- چیزی ندارم.
- حتی یه تکه پارچه؟
- نه پارچه کجا بود!
سری تکان داد، چشمکی با شیطنت زد و گفت:
- ولش کن! فوقش باز شد دوباره می‌بافیم. بریم دیر شد.
او رفت و من همچنان رفتن او را نگاه کردم و گویا سراسر بدنم قلب شده بود و می‌تپید، او نمی‌دانست با نگاهش و حرف‌هایش چه‌طور هی داشت مرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
وارد شدم و در را بستم، او به کنار تراس رفت و یک دستش را به جیب گذاشته بود و با دست دیگرش همراهش را کنار گوش نگه داشته بود و انگلیسی صحبت می‌کرد. روی کاناپه نشستم، صحبت‌هایش را ناخواسته گوش دادم دست و پا شکسته کمی متوجه حرف‌هایش شدم که داشت درباره کنفرانس حرف می‌زد و با کمی دست‌پاچگی درباره گذشته معذرت‌خواهی می‌کرد و تلاش می‌کرد مخاطبش را دل‌داری دهد. همین لحنش حس بدی را در درونم بر می‌انگیخت، و چیزی در دلم به شور افتاد. انگار مخاطبش فرد خاصی بود که سعی داشت او را دل‌داری دهد و قلبش را به دست بیاورد و دلخوریش را برطرف کند. کمی بعد مکالمه را کوتاه کرد و با وعده‌ی دیدار از او خداحافظی کرد.
او گوشی را که قطع کرد کمی مکث و سپس نگاهی به من کرد و گفت:
- خب! بریم؟
سری به علامت تایید تکان دادم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
از پیشنهاد بچه‌گانه من خندید و گفت:
- خسیس خانم لااقل دوتا می‌خریدی.
نگاهم هنوز رنگ شیطنت داشت، دستش را گرفتم و به طرف نیمکت کشیدم و گفتم:
- گاهی بی‌پولی بد نیست.
هردو به سمت نیمکت مجاورمان رفتیم و نشستیم پشمک را با شیطنت به لبش نزدیک کردم و خندیدم:
- یه گاز بزن بابا لنگ‌دراز.
خندید خواست با دست کمی از آن بکند که پشمک را از او دور کردم و معترض گفتم:
- باکلاس‌ بازی رو بذار کنار دیگه.
از حرف من خنده کوتاهی کرد و چیزی نگفت.
- ببین من دارم سعی می‌کنم خوب باشم تو نمی‌خوای‌ها.
لبخندی زد و مچ دستم را گرفت و پشمک را نزدیک دهانش کرد و گازی به آن زد و مچ دستم را رها کرد. موهایم را از جلوی صورتم کنار زدم و با شیفتگی چشم به آن چهره خواستنی‌اش کردم به این فکر می‌کردم که چرا زودتر به او این احساس ناب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
گلوریا که از دیدن حسام بسیار سرمست شده بود، نگاه بهت‌زده و دقیقی به من انداخت و احوال‌پرسی مختصر و سردی با من کرد که با لحنی شمرده و دست و پا شکسته جوابش را دادم و متقابلاً برای تلافی حرف حسام خودم را دوست و همکار حسام معرفی کردم. او که گویا خیالش راحت شده بود که رابطه‌ی ما آن‌قدری صمیمانه به نظر نمی‌رسد، لبخند کم‌جانی زد و از دیدن ما ابراز خوشحالی کرد. نگاهم به سوی حسام چرخید که لبخندی به هردوی ما زد و اشاره به گلوریا کرد که به طرف صندلی‌ها برویم اول گلوریا رفت و بعد حسام رو به من کرد و دستش را به علامت بفرمایید تکان داد، درحالی که سعی می‌کردم چهره پکرم را پنهان کنم لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
- شما برید منم میام.
سپس اشاره به گلوریا کردم و گفتم:
- مثل این‌که منتظر شماست‌.
حسام سری به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
110
پسندها
283
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
دوباره اشکم جاری شد. دیگر کنترل اشک‌هایم در دست خودم نبود و پشت هم سرریز می‌شد خدا را شکر سالن تاریک بود. باید تا قبل از این‌که این چشمان به اشک نشسته و این چهره شکست خورده برای حسام رو شود بروم و کمی خودم را جمع و جور کنم. بلند شدم و از راهرو کنار صندلی‌ام از سالن خارج شدم، گوشه‌ای پنهان شدم و با دستانی لرزان آینه را از کیفم درآوردم و نگاه به چهره‌ام کردم. ریمل ارزان قیمتم کمی پای چشمم را سیاه کرده بود و گونه‌هایم رد مشکی اشک را داشتند. تند با کف دست سعی کردم که آن رد مشکی را پاک کنم به دنبال سرویس بهداشتی به تمام اتاق‌های راه‌روهای دانشگاه سرک کشیدم تا بالاخره آن را یافتم. چند دختر مشغول تجدید آرایش جلوی آینه بودند چند مشت آب به صورتم زدم و با دستمال کاغذی شروع به پاک کردن آرایش خراب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا