- تاریخ ثبتنام
- 20/8/24
- ارسالیها
- 110
- پسندها
- 283
- امتیازها
- 1,153
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #101
خندیدم و گفتم:
- نه میرم اتاقم.
خندید و نفس راحتی کشید و گفت:
- آهان! آره برو ببخشید دیگه، هم نگرانت کردم و هم تو رو به زحمت انداختم.
سری تکان دادم و گفتم:
- نه خواهش میکنم، خداروشکر که به خیر گذشته.
هنوز آن نگاهش و آن شیفتگی و تلاطمی که در چشمانش موج میزد، در نگاهش هویدا بود که مرا در دریایی از وهم فرو میبرد.
تند روی از او برگرداندم، درحالی که هیجان عجیب و یک خوشحالی مفرط وجودم را فرا گرفته بود که حسام با صدایش مرا متوقف کرد:
- فرگل؟ ... .
همانطور که پشتم به او بود ایستادم و تا حرفش را بزند، بعد از مکث کوتاهی گفت:
- باز هم از اینکه نگرانت کردم معذرت میخوام.
صورتم را کمی متمایل کردم و گفتم:
- عیبی نداره.
پلهها را دوتا یکی طی کردم و به اتاقم خزیدم و در اتاق را بستم و هیجانزده به...
- نه میرم اتاقم.
خندید و نفس راحتی کشید و گفت:
- آهان! آره برو ببخشید دیگه، هم نگرانت کردم و هم تو رو به زحمت انداختم.
سری تکان دادم و گفتم:
- نه خواهش میکنم، خداروشکر که به خیر گذشته.
هنوز آن نگاهش و آن شیفتگی و تلاطمی که در چشمانش موج میزد، در نگاهش هویدا بود که مرا در دریایی از وهم فرو میبرد.
تند روی از او برگرداندم، درحالی که هیجان عجیب و یک خوشحالی مفرط وجودم را فرا گرفته بود که حسام با صدایش مرا متوقف کرد:
- فرگل؟ ... .
همانطور که پشتم به او بود ایستادم و تا حرفش را بزند، بعد از مکث کوتاهی گفت:
- باز هم از اینکه نگرانت کردم معذرت میخوام.
صورتم را کمی متمایل کردم و گفتم:
- عیبی نداره.
پلهها را دوتا یکی طی کردم و به اتاقم خزیدم و در اتاق را بستم و هیجانزده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.