• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماه تمام من | فاطمه ترکمان کاربر انجمن یک رمان

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #111
صبح با تقه‌ای که به در خورد از خواب پریدم، قطعاً حسام بود. کمی مکث کردم که تصمیم بگیرم با او به کنفرانس بروم یا نه؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که ماندنم در این چهار دیواری کوچک جز غم و اندوه و خودخوری چیزی برایم به ارمغان نخواهد آورد. جدا از همه‌ی این‌ها باید تکلیفم را مشخص می‌کردم و دیدن رابطه‌ی این دو مرا در تصمیم‌گیری بیشتر تحریک می‌کرد و باعث می‌شود منطقی‌تر فکر کنم و احساساتم را راحت‌تر سرکوب کنم.
در را باز کردم و حسام با دیدن چهره خواب‌آلود من متعجب گفت:
- خواب بودی؟
با صدایی که از خواب خش‌دار بود، گفتم:
- الان آماده میشم.
نگاه معناداری به سرتاپایم انداخت و سکوت کرد و دوباره به اتاقش رفت از نگاه مبهمش کلی سوال به ذهنم رسید، او که رفت نگاهی به سر تا پایم انداختم و دیدم با همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #112
تندتند از سر درماندگی چشمانم پر از اشک شدند و در دلم به خدا التماس می‌کردم نجاتم دهد. چشم چرخاندم تا ببینم چیزی از راهی که رفتم یادم می‌آید یا نه؟ با کف دست اشک‌هایم را پاک کردم که پسر جوانی کنارم قرار گرفت. همین یکی را کم داشتم، از ترس نگاهم به او خیره گشت. او هم کمی متعجب نگاهم کرد و به ترکی چیزی گفت، دست‌پاچه بدون این‌که چیزی بفهمم بلند شدم که بروم. بلند شد و صدایم زد، آن‌قدر ترسیده بودم که تند‌تند راه رفتم. صدای قدم‌هایش را پشت سرم می‌شنیدم دوید و از بازویم گرفت و من مانند برق‌زده‌ها خشکم زد. با صدای فریاد و جیغ مانندی گفتم:
- به من دست نزن آقا.
این بار او بود که خشکش زده بود تند و سریع گفت:
- ایرانی هستی؟
حالا من بودم که در بهت بودم، یک لحظه از این‌که خدا صدایم را شنیده دلم غرق در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #113
در این لحظه تاکسی جلوی هتل توقف کرد و هر دو از ماشین پیاده شدیم نگاه حاکی از تشکرم را به او دوختم و گفتم:
- بابت لطفی که در حقم کردید یه دنیا ممنونم.
لبخند گرمی به صورتم پاشید و گفت:
- خواهش می‌کنم کاری نکردم، باز فکرهات رو بکن خانم دکتر اگر تونستی فردا می‌تونی بهم زنگ بزنی تا جاهای خوب استانبول رو نشونت بدم.
و شماره‌اش را روی یک تکه کاغذ نوشت و به دستم داد، در این لحظه تاکسی دیگری کمی دورتر از ما توقف کرد و حسام مضطرب از آن پیاده شد و صدایم زد.
هر دو به سمت صدا برگشتیم، حسام تند و با گام‌های بلند به طرف ما می‌آمد. تا قبل از این‌که حسام متوجه شماره دادن امیر شود و مسئله پیچیده‌تر شود، زود شماره را از دست او گرفتم و گفتم:
- ممنونم باز، من دیگه برم خدانگه‌دار.
لبخندی زد و گفت:
- مثل این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #114
رویم را از او برگرداندم و از اتاقش خارج شدم و ناراحت‌تر از قبل به اتاقم پناه بردم، گوشه تختم مچاله شدم و زانوی غم بغل کردم. نیمه‌های شب دست از فکر کردن برداشتم و بلند شدم تا پرده اتاقم را بکشم که دیدم حسام در حیاط سرسبز هتل، لب دریا ایستاده و درحالی که دست‌هایش در جیبش بود به دریا خیره شده است. همان‌طور خشکش زده بود و تکان نمی‌خورد، کمی او را نگاه کردم و بعد پرده را کشیدم و چراغ اتاقم را خاموش کردم تا بخوابم. کمی بعد دلم طاقت نیاورد و دوباره به طرف پنجره رفتم و از شیشه پنجره نگاهی به حیاط انداختم دیگر آن‌جا نبود. قریب به یک‌ ساعت دیگر صدای بسته شدن در اتاقش آمد.
صبح از خواب بیدار شدم و امیدوار بودم حسام خشمش فروکش کرده باشد سعی داشتم از او دل‌جویی کنم، بنابراین زودتر پایین رفتم و از پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #115
خونسرد نگاهم کرد و با لحن نیش‌داری گفت:
- کجا؟ نمی‌خوای که بری بدرقه‌اش کنی؟
از حرفش رنجیدم و با حرص گفتم:
- چرا اتفاقاً! می‌خوام برم با خداحافظی گرمی بغلش کنم، بالاخره این چیزها تو خارج معموله و کسی هم عیب نمی‌دونه.
سریع نیش کلامم را گرفت و گفت:
- این با اون فرق داره فرگل! خواهشاً موضوع رو پیچیده نکن.
با ناراحتی گفتم:
- هیچ فرقی با هم ندارند.
- چرا خیلی فرق داره.
ایستادم روبه‌رویش و ابرویی تکان دادم و با طعنه گفتم:
- آره راست میگی! خیلی فرق داره، چون شما یک عمره با گلوریا هستید. من وقتی پای گلوریا وسط میاد میشم یک دوست، اما وقتی پای کَس دیگه‌ای میاد وسط اون صیغه مسخره رسمی میشه و من میشم خانومت. درسته؟
از حرفم یکه‌ای خورد و سگرمه‌هایش درهم رفت و گفت:
- این چه برداشت مزخرفیه می‌کنی؟
رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #116
تنم از حرفش لرزید و سکوت کردم و بعد چشم به آن نگاه سبز دوختم که از دل‌خوری مات‌تر به نظر می‌رسید کلافه روی تخت نشستم، او ادامه داد:
- باور کن من به صلاح هردومون این حرف رو زدم، قصدم این نبود که گلوریا رو حساس کنم. بالاخره اون زنه و اگر روی این قضیه حساس می‌شد و به مادرم می‌گفت و وضعیت ما پیچیده می‌شد. این خیلی سخته که بخوام به مادرم ثابت کنم که قضیه چیه، فعلاً لزومی نداره مادرم راجع به کاری که ما کردیم چیزی بدونه. بعد هم این قولی بود که تو از من گرفتی و از من خواستی جز خودمون دو تا کسی راجع به این موضوعات چیزی ندونه من هم سعی کردم به قولم عمل کنم.
از پیش‌داوری‌ای که کردم خجالت زده بودم، چرا فکر این را نکرده بودم که اگه پای مادر حسام وسط می‌آمد چه فاجعه‌ای رخ می‌داد؟ بدون این‌که نگاهش کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #117
بعد از آن سفر تلاش کردم که یک فاصله میان خودم و حسام بگذارم، بنابراین برخلاف مخالفت‌های او دوباره در درمانگاه‌های مختلف شروع به کار کردم و بخش تزریقات را برعهده گرفتم. فشردگی کاری من سبب شد که من و او کمتر هم‌دیگر را ببینیم حتی موقع شام و ناهار هم هم‌دیگر را نمی‌دیدیم. چون شب‌ها پیاده کمی از راه را گز می‌کردم تا دیر وقت به خانه برسم و با او مواجه نشوم و یا اگر زود می‌آمدم آهسته بی‌سر و صدا به داخل خانه می‌خزیدم تا برخورد کمتری میان من و حسام که در اتاق کارش مشغول کار بود و به خیال من مثلاً از ورودم مطلع نمی‌شد، صورت بگیرد. صبح هم زودتر از بیدار شدن حسام صبحانه را آماده کرده و به اتاقم می‌رفتم و تا رفتن او در اتاقم استراحت می‌کردم بعد از رفتن حسام ساعت هشت به درمانگاه می‌رفتم و تا شب در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #118
متحیر به او چشم دوختم، نگاه لجوجانه خود را به من دوخت و گفت:
- درخواست رو دوباره بزن و کارهای اداری‌اش رو دوباره انجام بده تا یاد بگیری کارها رو اول باید با من هماهنگ کنی.
در این لحظه تقه‌ای به در خورد و حمید وارد شد و سلامی با نشاط داد، حسام با اخم رو به او کرد و گفت:
- دکتر چرا یکی از مواد رو از قلم انداختید؟
- کدوم مواد؟
و نگاهی به برگه‌ها کرد و بعد گفت:
- از این داریم آقای دکتر، چندماه پیش بهتون گفتم که سفارش قبلی از این مواد زیاد بوده مرجوع کنیم... گفتید نه نگه دارید باز هم برای سفارش بعد این رو درخواست ندیم. من هم چون داشتیم درخواست ندادم.
نگاه طلب‌کارانه‌ای به حسام انداختم و حسام بی‌توجه به نگاه من، کلافه از پشت میز او بیرون آمد و گفت:
- سر به هوا! سر به هوایید، با یه مشت دکتر سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #119
چند روز از این ماجرا گذشت و برخورد دیگری میان من و حسام صورت نگرفت. هم‌دیگر را هر از گاهی می‌دیدیم؛ اما به پر و بالم نمی‌پیچید. گویا منتظر همان بمبی بود که قرار بود از طرف من منفجر شود.
دو روز پیش زهرا به من زنگ زد و کلی گِله کرد که چرا به دیدنش نمی‌روم و حتی در بیمارستان هم سراغش را نمی‌گیرم. بنابراین به او قول دادم به بیمارستان سر بزنم چون مشغله کاری اجازه رفتن به خانه او را به من نمی‌داد. آن روز قبل از رفتن به درمانگاه به بیمارستان رفتم؛ اما خبر نداشتم زهرا در اتاق عمل است. بنابراین با قدم‌های کشیده و سری که از شدت هوای گرم تابستان تهران درد می‌کرد به بوفه رفتم تا زهرا کارش تمام شود، در لابی منتظرش بمانم. یک آبمیوه گرفتم که حمید در همان لحظه به من پیوست و گفت:
- یه آبمیوه هم به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ژولیت

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/8/24
ارسالی‌ها
120
پسندها
344
امتیازها
1,203
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #120
- بد نبود. عمل رو یه رزیدنت انجام داد، دکترمحسنی انجام داد و استاد احمدی هم نظارت می‌کرد. ازخودت چه‌خبر؟! از اون روز که از خونه ما رفتی، مثل این‌که رفتی حاجی‌حاجی مکه! راستی هم‌خونه‌ات چطوره؟
با یادآوری حسام، یاد اتفاق چند لحظه قبل افتادم و استرس گرفتم. ترسیده بودم حسام از رفتارهای زهرا و دیدن من با حمید و لبخندهای من بد برداشت کرده باشد. یاد شب عروسی دکتر هاشمی افتادم و حرف‌های حسام؛ او آن شب خوب مرا فهمیده بود، رفتار من مثل کتاب سرگشاده‌ای بود که آن را خوانده و خوب فهمیده بود. مانده بودم این‌بار این سوء‌تفاهم را چه‌طور بر طرف کنم‌، دستی تکانم داد و زهرا گفت:
- کجایی دختر؟
دست‌پاچه گفتم:
- خوبه خدا رو شکر. گفتم بهت دیگه، اون شب مسموم شده بود.
- آره گفتی! تونستی یه سر بهمون بزن ثواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا