کامل شده مجموعه اشعار لحظه های تلخ | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

[زینب میشی]

درد بی تو بودن همراه من است

تو که باشی عشق نگهبان من است

 

[زینب میشی]

در دیار غربت و بی او چه سود؟
کاش میشد زندگی را می سرود!

 

[زینب میشی]

یار از من مرا خواهد و تو سرمستی عشق
بارخدایا به کدام ساز برقصم نشوم مشق دمشق؟!

 

[زینب میشی]

قلب من بی تو ندارد شوری
تو بگو با که ؛ کجا مشغولی

 

[زینب میشی]

قامت رعنای او را چون به دیده دیده ام
با تحسن خالقم را احسن الخالق گفته ام

 

[زینب میشی]

چه گرفتار شدم در تب و تابی سوزان
بهر اویی که خبردار نشد از دوران

 

[زینب میشی]

باز او به خوابم آمد و می خندید
من فدای چشم او باز مرا می کاوید

 

[زینب میشی]

شب شد و باز دلم یاد نگاهش افتاد
وای از این شب که دلم یاد دیارش افتاد

 

[زینب میشی]

باز پریشانم خدایا این چه راز است مرا
در دیار غم فتادم حکمتش چیست مرا

 

[زینب میشی]

اگر بی تابم و خسته نگو از دست توست
از خودم بیزار گشتم بس که دل را یاد اوست