فال شب یلدا

کامل شده مجموعه اشعار شکوه لحظه ها | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #21
کوره راه

در کوره راه تاریک ماندم به راه در شب
تنها و خسته در راه با کوله باری از تب


چون دوره گردی تنها در کوچه ها اسیرم
غافل از اینکه نیستی تا من تو را ببینم !
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #22
بی خروش

مرده ام انگار از بس سردم و بی جنب و جوش
کِی مرا دیدند بی جوش و خروش؟


عاشقان عشق مرا امثل زدند
کِی مرا مرده دلی در سینه بودش بی خروش؟!
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #23
تلخ

میشود تلخ نشد از غم این روزگار؟
یا که دید و ساکت ماند در انزجار؟



آدمان چون گرگ به جان هم زدند
همچو گرگ یکدگر را می درند


کاش ما را رهایی بود زین روزگار
یا که بود پای فرار زین نقشین نگار


خاکیان بنگر چه بلواها کنند
بر زمین آشوب و غوغا میکنند


ای خداوند زمین و آسمان
منجی عالم تو ما را بررسان


ما که درماندیم در ظلم و جفا
چون اسیر زنجیر به پاییم در خفا
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #24
باقی عمر

مانده ام باقیِ عمر را چه کنم !
گر نیایی به چه امید از این ره گذرم؟


تو نباشی مرا پای گذر از ره نیست
خود بگو باقی عمر بی تو چگونه گذرم؟
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #25
شکوه عشق

تا شکوه عشق حکمرانی میکند
دل به سینه چشم چرانی میکند


واعظان پند همی دادند به ایمان و حیا
آنکه عشق آمد بَرش کی باحیایی میکند؟
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #26
امشب ...

من امشب خسته و تنهام
به فکر واژه ی فردام


چه دلگیر و بسی خسته م
چو مرغی بال و پر بسته م


چه دردی بر تنم دارم
چه حرفی بر لبم دارم


نباشی چون شب سردم
چو غرقاب تب و دردم


بیا امشب کز غم نمیرم
به جز دستت دستی نگیرم
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #27
روح

دیده ام روح چو از جان برود ؛
با سبک بالی و شادان برود


پس چرا ما در آن لحظه بسی غمگینیم؟
وقتی روح خرّم و خندان ز زندان برود !
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #28
سفر زندگی

یا از این حال گذر کن یا بساز با زندگی
مردن و رفتن نباشد ره گریز از زندگی


مرگ هر کس زمانی و مکانی دارد
تا نباشد امر او وقت سفر نِی از زندگی
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #29
خاک

امشب از آغوش خاک مرده روید نطفه ها
گرچه میمیرند از گرد و غبار این زنده ها


امشب آن زاهد می افزون خورد تا پای مرگ
دیگری در گرد و خاک افتاده چون از شاخه برگ


بستر ما را به جای عشق پر کرده غبار
جای گل در حجله خاک آید چو تربت در مزار


آه و واویلا شده هر بازدم با هر دمی
مادر بیچاره زاید طفل را در ماتمی


با تشکر از Michel
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #30
مغروق

افسوس به سر زلف تو دستم نرسد
گر همه عالم و آدم یکی گشته و بر هم برسند


ما ز هم دور چو یک محکومیم
در غم عشق فنا گشته چو یک مغروقیم
 
امضا : زینب میشی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا