کامل شده مجموعه اشعار لحظه های تلخ | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

[زینب میشی]

خسته ام از این سرای بی کسی
مرده ام بی تو میان کوچه ی دلواپسی

 

[زینب میشی]

ای کاش شبی بی تو نمانم جانم
که اگر بی تو بمانم نماند جانم

 

[زینب میشی]

بی تو هر ثانیه ی زندگی ام رو به افول است
برگرد ببین مرگ برای دیدنم وه چه عجول است

 

[زینب میشی]

آخرش من ماندم و دنیای تو
میروم تا نبینم این پریشانی تو

 

[زینب میشی]

شهر زندان شد میان واژه ی بود و نبود
کاش بودی تا ببینی هر کسی آدم نبود !

 

[زینب میشی]

ره بیراهه برفتم چو خطا بود نشد برگردم

تو بیا دست مرا گیر که ز ره برگردم

 

[زینب میشی]

ماه امشب چرا بر آسمانم آمده؟
تو که باشی با چه رو او بر خیالم آمده !

 

[زینب میشی]

دیدی دورت خط کشیدم رفتم؟!
دیدی گفتم میروم و رفتم !

 

[زینب میشی]

صبح زیبای تو را پاس بدارم به کلام
شده خوشبو دهانم ز ذکرش به سلام

 

[زینب میشی]

چقدر آشفته و تنهام در این بازار تنهایی
بگو لعنت بر غریبی نفرین به تنهایی