فال شب یلدا

کامل شده مجموعه اشعار شکوه لحظه ها | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #31
خار

تنم خسته ز هر تاب و تبی شد
دلم محکوم به هر خار و خسی شد


چو نامردان به دل خارم زدند تا بی نهایت
خدایا عدل و انصافی مرا بنما لغایت
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #32
شعرها و آدمها

شعرها چه آسان مردند

مثل آدمها دَرون دوران

وقت برای ساختن وزن و هم قافیه نیست

مثل آدمها جوان پژمردند

شعر زمانی وزن ، ردیف ، قافیه داشت

مثل آدمها که زنده زندگی میکردند

هر غمی بود فراموش میشد

آدمان ساده بودن را مبدل به نفس میکردند

ولی حال عصر دود و ماشین و اتم

مثل گنجشک در قفس بی صدا افسردند

شعر و عشق جایی ندارد در دل

وقتی آدمها زنده زنده مردند

 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #33
روز ...

میرسد روزی غمم باور کنی
از صدای مبهمم لذت بری


میرسد آن روز که جای خالی ام
دیده و خاک مصیبت سر زنی
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #34
بریدن

دل بریدن شده قولم با خود
دل نبستن به کس و فاصله حتی با خود


اینکه باور نکنی تو چنینم کردی ؛
من جوان آلوده به پیرم کردی


نقش صد خاطره دارد پنهان
بد و خوبش چه بسیارند آن


ما دل از هر چه که بود بُبریدیم
جای مقصد این کجا بود دیدیم !


دل بریدن شده قولم اما
بگو با یادت چه سازم جانا !
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #35
بلوا

اشتیاق دیدن رویت ببین در دل چه غوغا میکند
هر دم و هر ثانیه در سینه ام پایین و بالا میکند


دیدنت شد در دلم یک آرزو
زود بیا حالم ببین ! دل بی تو بلوا میکند
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #36
آوارگی و مردگی

تا تو بودی کِی مرا آوارگی در شب بود
کِی مرا بیخوابی و آشفتگی در تب بود !


تا تو بودی شام تاری بر دل زارم نبود
بی کسی و بی نشانی در روزگارم نبود


تا تو بودی شمعی بر جان بود مرا
کِی به آفتاب ابر و باران بود مرا !


تا تو بودی غمخوار جانی داشتم
حاصل عشق و فراق بالی داشتم


تا تو بودی سرم زنده دلم پرشور بود
کِی مرا این مُردگی در زندگی بر گور بود !


تا تو بودی زندگی همچون بهاران بود مرا
اینک اما هر نفس چون زمستان بود مرا


رفتی و قلب مرا با خود چرا برداشتی؟
این مرا بی دل چرا چون مُرده ها واداشتی؟
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #37
یاد تو

یاد تو هر جا که باشم بیقرارم میکند
خسته ام اما نگاهت باز آرامم میکند


نام تو شد مرهمی بر روح و جان خسته ام
تو نباشی تکرار یادت زود پیرم میکند
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #38
قفل

بهر تو شعر و غزل باید سرود
عشق را از چشم تو باید ربود


گر تو باشی در کنار من شبی
قفل را از قلب تو باید گشود
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #39
شعر و شور

تا تو بودی عشق و شوری داشتم
نور شمع و شعر مطلوبی داشتم


تا تو بودی غزلی بی انتها بودم به شعر
در میان هر قصیده مثنوی میکاشتم
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #40
فتاده

راه خود باز خطا رفتم خدا
تو کجایی بگیری دستم از این ناکجا


هر چه کوه بودم نشد ؛ سُر خورده ام
بر زمین خوردم ، فتادم از دو پا
 
امضا : زینب میشی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا