کامل شده مجموعه اشعار لحظه های تلخ | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

[زینب میشی]

بی تو نه مرا لحظه ای شاد است نه شکوه

ای که رفتی ؛ بگو باز بمانم چون کوه؟

 

[زینب میشی]

چه سازم بی تو درمانی ندارم

نه یک شادی نه دلداری ! ندارم

 

[زینب میشی]

بریدم بارخدایا مددی فرمایم

دل من شاد کن و مرحمتی فرمایم

 

[زینب میشی]

درد من تلخ نبود تلخ شد و ماند بسی

از ازل درد نبود درد شد و زاد کمی

 

[زینب میشی]

صالحان را راه به درگاه خدا بود شبی

اینک از نیک خبر نیست چه بد شد صالحی

 

[زینب میشی]

کاش می آمدی و بار دگر

شور می انداختی در تمام جان من !

 

[زینب میشی]

بی خبر بود ز اقبال من

او ندانست چه شد حال من !

 

[زینب میشی]

تلخی این لحظه ها را دور کن

تو بیا و روزگارم جور کن

 

[زینب میشی]

نام تو آرامش جان من است

این حقیقت چون چراغی روشن است

 

[زینب میشی]

بی تو خاموشم و سرد
بی تو هم تلخم و زرد

بی تو ویرانم و گاه
همچو کوهم پر درد !