- ارسالیها
- 5,062
- پسندها
- 70,098
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #21
خانه؛ چقدر دلم برایش تنگ شدهبود، برای جایی که از آن فرار کردم.
برای جایی که همیشه فکر میکردم در و دیوارش برایم قفس است.
برای جاییکه خود را چون کُزت در آن میپنداشتم.
برای جاییکه در و دیوارش برایم حسرت و غم و اندوه بود.
حسرت تمام نداشتهها، حسرت مبلمان و فرش آنچنانی و اتاق و تخت آنچنانی، چقدر دلم برای این حسرتها تنگ بود.
جاییکه روزی فکرش را نمیکردم که زندگی در آن را به زندگی در قصرهای مجلل ترجیح دهم.
چقدر دیر دلتنگات شدم.
چقدر دیر فهمیدم یک تَرکِ دَر و دیوارت به هزاران کاخ میارزد.
دیر فهمیدم، دیر...
برای جایی که همیشه فکر میکردم در و دیوارش برایم قفس است.
برای جاییکه خود را چون کُزت در آن میپنداشتم.
برای جاییکه در و دیوارش برایم حسرت و غم و اندوه بود.
حسرت تمام نداشتهها، حسرت مبلمان و فرش آنچنانی و اتاق و تخت آنچنانی، چقدر دلم برای این حسرتها تنگ بود.
جاییکه روزی فکرش را نمیکردم که زندگی در آن را به زندگی در قصرهای مجلل ترجیح دهم.
چقدر دیر دلتنگات شدم.
چقدر دیر فهمیدم یک تَرکِ دَر و دیوارت به هزاران کاخ میارزد.
دیر فهمیدم، دیر...