روی سایت دلنوشته‌ی خاطرات یک جُذامی | نیلو.ج کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2,764
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
پانزده ساله بودم.
هنوز جوش غرور جوانی نزده بودم که غرورم شکست.
هنوز خیلی چیزها را ندیده بودم و نمی‌دانستم و لمس نکرده بودم.
من‌را همیشه خنگ کوچولو خطاب می‌کرد و من از
ته دلم ذوق می‌کردم از این وصف شیرینش.
خنگ بودم نمی‌فهمیدم.
ندانستم که او از ته دلش مرا خنگ کوچولو خطاب می‌کرد.
جُزامی به من داد که یک شبه مرا عاقل‌ترین عالم کرد.
جُزامی بودن ته عاقل بودن بود و نمی‌فهمیدم.

 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مهر ماه بود ولی مهری نداشت.
کیف و کتابم را برداشتم و با ذوقی که هنوز از کودکی ام باقی مانده بود لی‌لی کنان سمت مدرسه می‌رفتم.
شاهین زندگی‌ام، پرنده خوشبختی‌ام هرروز‌ برای رسیدن به قناری خود زودتر از من جلو درب مدرسه منتظر می‌ماند.
و باز زودتر از من رسیده‌بود.
جلو آمد و من‌را به پرواز دعوت کرد.
پروازی دونفره، پروازی که دست کسی به ما نرسد.
گفتم پرواز بلد نیستم،گفت خودش استادم می‌شود.
عاشق پرواز بودم ولی ندانستم او شاهین است و من قناری.
یادم رفت قناری بال پروازی به وسعت شاهین ندارد.
نفهمیدم من شاگرد خوبی نبودم یا او استاد خوبی نبود.
هرچه بود من مردود شدم.


 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
با همان ذوقی که تنها یادگارکودکی‌ام بود، پرواز را قبول کردم.
دستهای کوچک‌ام در دستهای بزرگ شاهین‌ام گم شده بود‌.
جثه کوچک من و ابهت مردانه او چقدر جذاب و دلنشین به نظر می‌‌رسید.
همیشه می‌گفت خانوم کوچولوی من.
عاشق این طرز حرف زدنش بودم.
قربان صدقه رفتن هایش شیرین و دلفریب بود.
دلفریب بود و دلم را فریب داد.
آن روز هم شیرین تر از هر مجنونی بود.
ذوق رسیدن به او تمام تنم را تسخیر کرده بود.
چه ذوقی داشتم برای پرواز، ندانستم با بال زخمی پرواز نمی‌شود.
استادم خوب نبود...
 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
کم‌کم به مقصد رسیدیم.
مقصدی که در مغز کوچک زنگ زده من، باید بهشت می‌بود ولی برعکس جهنم بود و من غافل از همه چیزی که قرار است برایم رخ دهد.
غروب شد.
باغی به بزرگی باغ هارون جلوی چشمهایم بود.
باورم نمی‌شد.
تاریک بود ولی زیبایی باغ قدری بود، که مات و مبهوت‌ام کرد.
و باز ذوق کودکی‌ام باعث شد روی سنگ فرش‌های سفید باغ لی‌لی کنم و به سمت خانه آرزوی بروم.


 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
دری بزرگ به بزرگی درِ دروازه باغ فین کاشان به رویم باز شد.
باغ فین را کودکی رفتم.
رویای گردش شیرینی که با ماشین جدید بابا رفته بودیم را برایم تداعی کرد.
ولی...
در کامل باز شد و چهره ی خون آشامهایی که با لبخند‌های شیطانی قهقهه می‌زدند پاهایم را سست کرد
و تمام خانه را ویران شده روی سرم حس کردم.

و...
دیگر حسی نیست.
جُزامی‌ها بی حس‌ترین ها می‌شوند.

 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
چه شب سیاهی بود.
دلم سیاه‌ شد، مثل چشمهایم که فقط سیاهی می‌دید.
سیاه و سیاه و سیاه...
جلوی درب مدرسه چشم گشودم، تمام خاطرات‌ دوباره تکرار شد‌.
بابا آب داد.
بابا نان داد...
باز باران با ترانه، با گوهر های فراوان، می‌خورد بر بام خانه.
یادم آمد،روز باران، گردش یک روز شیرین...
چرا گردش شیرین نبود...
با تخلی زهر دهانم، شوری اشک‌هایم، همه‌ی خاطراتم پر کشید.
میخواست پرواز یادم دهد، بالم را شکست...
صدایش در گوشم نجوا می‌داد دوستت دارم‌، دوستت دارم،
تا ابد دوستت دارم
و هق هقی که سکوتم را شکست...
 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بلند شدم، راه خانه گرفتم،
اما چگونه بروم، چه بگویم، چه کنم، جواب سوال‌هایشان را چگونه دهم.
دلم لی‌لی میخواست، پایی برایم نبود.
مگر دیروز با ذوق کودکی‌ام لی‌لی کنان نیامدم.
دلم پرواز میخواست، بالی برایم نبود.
مگر قناری کوچک‌اش نبودم.
دلم فریاد میخواست، صدایی برایم نبود.
مگر دیروز دوست داشتنش را فریاد نمی‌زدم.
دلم... دلم ... دلم...
و باز صدایش آمد، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...
لعنت به دوست داشتن‌ها، لعنت به عشق‌...
 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
تا ابد دوستت دارم، چقدر زود ابد شد.
چقدر زود قیامت شد و چقدر زود در آتش عشقش سوختم.
سوختم، بد هم سوختم.
یادم آمد، خودش میگفت عشق برای سوختن است.
عشق یعنی ساختن و سوختن و چه آرام و غریب ساختم و سوختم.
راست گفت خنگ کوچولو بودم و چه کودکانه فریب شاهزاده سوار اسب سفید را خوردم.
راست گفت: خودم بزرگت می‌کنم، بزرگ‌ام کرد،
یک شبه بزرگ‌ام کرد.
همیشه راست میگفت، عشقم دروغ بلد نبود.
ولی همیشه می‌گفت دوستت دارم، یعنی دوستم نداشت...
عشقم اهل دروغ نبود...
 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
دلم بغل میخواهد، بغلی که بوی امنیت بدهد، بغلی که بوی آرامش دهد.
به خانه رسیدم.
امن ترین جایی که داشتم.
دستهایم چون دستهای قطع شده دزدان، نای بالا آمدن نداشت تا زنگ بزند.
امن ترین جا؟
نکند دیگر اینجا هم امن نباشد، نکند کسی منتظرم نباشد، نکند دیگر کسی دوستم نداشته باشید، نکند مادرم دیگر مادرم نباشد، پدرم پدر نباشد.
نه نه...
فقط یک شب نبودم، هنوز مرا دوست دارن، هنوز فراموش نشده‌ام.
فقط یک شب نبودم، یک شب، اما امان از همان یک شب...
اشکهایم امانم را برید، من یک شبه بزرگ شده‌بودم.
نه؛ کسی دیگر مرا نمی‌خواهد.
می‌روم...
دیگر اینجا جایی برای من نیست...
 
آخرین ویرایش
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
آوازی دلنشین به گوشم رسید.
کسی نامم را به زیباترین شکل خواند. ایستادم.
مگر می‌شود باز کسی نامم را بخواند،
یعنی فراموش نشده‌ام، یعنی هنوز هم کسی مرا دوست دارد.
صدایش آرام بود، مثل دریا، صاف، ساده، آرام، مهربان.
دوباره خواند.
این بار با لرزه‌‌ای که در صدایش بود، نامم راگفت.
رعنا دخترم، رعنا خودتی عزیز دلِ مادر، رعنا و هق هق هایی که توان حرف را گرفت.
پناه بردم به آغوش مادری که تمام کس‌ام بود، مگر امن‌تر و آرام‌تر از آغوش مادر جایی بود.
دوان دوان به یاد کودکی‌ام به آغوشش پرواز کردم.
و تمام کودکی‌ام را زنده کردم.

 
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا