- ارسالیها
- 5,062
- پسندها
- 70,098
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #11
پانزده ساله بودم.
هنوز جوش غرور جوانی نزده بودم که غرورم شکست.
هنوز خیلی چیزها را ندیده بودم و نمیدانستم و لمس نکرده بودم.
منرا همیشه خنگ کوچولو خطاب میکرد و من از
ته دلم ذوق میکردم از این وصف شیرینش.
خنگ بودم نمیفهمیدم.
ندانستم که او از ته دلش مرا خنگ کوچولو خطاب میکرد.
جُزامی به من داد که یک شبه مرا عاقلترین عالم کرد.
جُزامی بودن ته عاقل بودن بود و نمیفهمیدم.
هنوز جوش غرور جوانی نزده بودم که غرورم شکست.
هنوز خیلی چیزها را ندیده بودم و نمیدانستم و لمس نکرده بودم.
منرا همیشه خنگ کوچولو خطاب میکرد و من از
ته دلم ذوق میکردم از این وصف شیرینش.
خنگ بودم نمیفهمیدم.
ندانستم که او از ته دلش مرا خنگ کوچولو خطاب میکرد.
جُزامی به من داد که یک شبه مرا عاقلترین عالم کرد.
جُزامی بودن ته عاقل بودن بود و نمیفهمیدم.
آخرین ویرایش