امشب میخوام نظاره کنم آسمان را
در ذهن خود جمع کنم ستارگان را
از شدت غم و اندوه و بی وفایی
داد بزنم پریشان کنم عاشقان را
با تنهایی شب تاریک خلوت کنم
بخوانم با خود سرود یاران را
باز کنم صفحه ای از دفتر عشق
بکشم تصویر آن ماه رویان را
بخواهم از پیر مرشد روزگار
جلوه کند در من آثار خوبان را
بردار گوهر قلم و بنویس شرور
درد های نا گفته دل نالان را
امشب وقتی خواب بودم
در پی اندیشه ناب بودم
آمد آن فرشته الهی
سوال کرد و خواست جوابی
ای شرور هنوز اینجایی؟
عمر تموم شد تو خوابی؟
همه دارن غنایم میبرند
وا مونده ها جامه میدرند
تنم لرزید و خوف کردم
سرم رو زیر لحاف بردم
زیر چشمی کردم نگاهی
ندیدم چیزی جز سیاهی
بلند شدم رفتم بنوشم من آبی
غش کردم از دیدن مهرا مهرابی
چند روزی پیش آمد این ندا
چرا نشسته و باخود داری دعوا
الهام ای دختر شرور و شیوا
آماده شو سریع بیا صدا سیما
تست میگیریم برا مجریگری
اگه دیر کنی ول معطلی
سریع حاضر شد و با امید
رفت سر قرار و کس ندید
قرار عوض شد ساعتی دگر بیا
برو حاضر شو و آسوده تر بیا
آمد و شکایت کرد پیش بابا
که دگر باره هرگز نروم آنجا
بابا گفت دخترم انگار حاشا میکنی
داری با شکست خود مدارا میکنی
برو بار دگر خودت رو اثبات کن
با قدرتت آنهارو کیش و مات کن
الهام رفت اما نداشت هیچ امید
ایستاد تا که نوبت تستش رسید
با توکل بر خدا و پشتکار خود
تست داد و تستش بهتر نمود
شاد و خندان آمد و گفت بابا
مژده که من رفتم صدا سیما