متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته همین الان یهویی|samiar7 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 49
  • بازدیدها 2,219
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #11
گفتم دلم دیونته!...گفتی چیکار کنم هست که هست!
تا اینو گفتی دلم شکست!..واقعا دلم شکست!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #12
چشمامو میبندم و جلوی چشام میبینمت!..
با یه لبخند قشنگ...با اون موهای کوتاه و چشمای مشکی درشت!
داری به من لبخند میزنی؟!...اره داری به من لبحند میزنی!..میخوام بیام جلو تو بغلم بگیرمت!‌..ولی با صدای زنگ ساعت چشمامو باز میکنم!

اه...زندگیم یه خواب قشنگ شده...خوابی که همیشه و همیشه درش توی بهترین لحضه ها با زنگ ساعت بیدار میشم!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
شاید بودنم از اول هم اشتباه بود!

شاید اصلا نباید باهات هم صحبت میشدم!

شاید اصلا مناسبت نبودم!

شاید دیر یا زود همه چی بد وبد تر میشد!

شاید نباید به چشمات نگا میکردم!

شاید نباید اصلا اینجا میبودم!

شاید...شاید...شاید...و هزاران هزار شاید دیگه!

ولی افسوس که الان اینجام و همه شاید ها اتفاق افتاده...واقعا افسوس!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
همیشع یهوییامون با هم بود!

با هم میخوابیدیم و باهم بیدار میشدیم!،باهم میرفتیم بیرون،باهم بر میگشتیم خونه!ولی من گند زدم!...میدونم که من گند زدم!

و اشتباها و یهویی توی ذهنت مردم!

واقعا متاسفم!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #15
بد ترینشب عمرم زمانی بود که به خاطر اینکه باهات بد حرف زده بودم...تا خود صبح روحمو تنبیح کردم!

واقعا دور بودن ازت تنبیه بزرگی بود
 
آخرین ویرایش
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
همه بهم میگن با گذشته ها فرق کردی!..دیگه اون ادم سابق نیستی!

اما اونها که نمیدونن من دیگه ادم نیستم!..من دیگه قلب ندارم!..مگه کسی که قلب نداره هم ادم به حساب میاد؟
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #17
از همین جا باید از یه دوست عزیز تشکر کنم!...اره همین الان یهویی!

خودش میدونه طرف صحبتمه!

«مرسی که اومدی گند زدیو رفتی!...مرسی که اومدیو یادم دادی نباید به کسی که لیاقت نداره محبت کنم!...مرسی که گند زدی به همه چیز...مرسی که زره زره مثه شمع ابم کردی...مرسی...بابت همه چیز مرسی»
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
هیچوقت فکر نمیکردم دنیا این شکلی باشه!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
اگه به من بود که دیدنتو ممنوع میکردم...اگه به من بود هرکاری میشد واسه تو میکردم!..اگه به من بود...

ولی الان که دیگه به من نیست!

هیسس​
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #20
تو بهم فهموندی رنگین کمون قشنگ نیست!...تو بهم فهومندی میشه خرو و رنگ کرد و جای قناری فروخت...میگی ربطش چیه؟!..تو بهم فهموندی خرو با رنگای رنگین کمون رنگ میزنن!...
 
امضا : سامیار زاهد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا