چشمامو میبندم و جلوی چشام میبینمت!..
با یه لبخند قشنگ...با اون موهای کوتاه و چشمای مشکی درشت!
داری به من لبخند میزنی؟!...اره داری به من لبحند میزنی!..میخوام بیام جلو تو بغلم بگیرمت!..ولی با صدای زنگ ساعت چشمامو باز میکنم!
اه...زندگیم یه خواب قشنگ شده...خوابی که همیشه و همیشه درش توی بهترین لحضه ها با زنگ ساعت بیدار میشم!
از همین جا باید از یه دوست عزیز تشکر کنم!...اره همین الان یهویی!
خودش میدونه طرف صحبتمه!
«مرسی که اومدی گند زدیو رفتی!...مرسی که اومدیو یادم دادی نباید به کسی که لیاقت نداره محبت کنم!...مرسی که گند زدی به همه چیز...مرسی که زره زره مثه شمع ابم کردی...مرسی...بابت همه چیز مرسی»
تو بهم فهموندی رنگین کمون قشنگ نیست!...تو بهم فهومندی میشه خرو و رنگ کرد و جای قناری فروخت...میگی ربطش چیه؟!..تو بهم فهموندی خرو با رنگای رنگین کمون رنگ میزنن!...