باران، باران و باز باران...
کلمه تکراری تمام نوشتههایم، کلمهای که تمام زندگیام شده...
کلمهایست که برای من معانی متفاوتی در پس این تکرارهایش دارد...
دلم که از این روزگار بگیرد، باران آرامشم میشود، آرامم میکند، میگوید گریه نکن دخترکم، من به جای تو گریه میکنم!
و آنقدر با من گریه میکند که صدای زجهاش تمام آسمان را میلرزاند...
عاشق که شوم باران، هم رازم میشود، هم راهم میشود و عاشقانهای به وسعت و پاکی تمام موجودیتش میسازد و آرام آرام بر روی من و دلبرم میریزد تا تمام عمر، این عاشقانه را به یاد داشته باشیم...
آری این است راز من و باران...