روی سایت دلنوشته دختری از جنس باران | niloo_j کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 101
  • بازدیدها 3,574
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
کمی قبل نوشته‌ای خواندم از کرگدن پیرِ خودمان؛ جالب بود، دختری به جرم قتل غیر عمد پسری دستگیر شد که چرا هنگامی که پسرک بی‌گناه، التماس دختر را می‌کرد، دختر نگفت دوستت دارم که پسرک بماند..‌.

چقدر یاد خودم افتادم که هزاران بار مُردم وقتی التماسانه به معشوقه‌ام می‌گفتم دوستت دارم و منتظر جواب می‌نشستم و او هیچ نمی‌گفت...

آری گاهی به همین راحتی آدمی را می‌کشیم، بی‌آنکه عمدی باشد...
(با اجازه از آقای ماهان حسینی)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
و باز شب شد و هجوم تمام افکار بر ذهن بی‌جانم،
هجوم تمام دلتنگی‌ها و زخم‌ها بر روی قلبم،
هجوم اشک‌ها بر دیدگانم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
آرام‌تر هق بزن دِلکم، خودم فدایت می‌شوم، خودم نازت را به جان می‌خرم، خودم تو را به آغوش می‌کشم! آرام‌تر هق بزن، نکند که نامحرمان بشنوند صدای گریه‌هایت را، نکند شاد کنی دل نامردان را...
آرام‌تر هق بزن دِلکم، آرام‌تر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
امان از شب، امان

اصلاً این شب از جان ما چه می‌خواهد، فقط می‌آید تمام زندگی‌مان را تاریک می‌کند، دلمان را پر از سیاهی می‌کند، دلتنگی‌ها را به رخمان می‌کشد، گریه‌مان را در می‌آورد، خوشی را از آدم می‌گیرد و می‌رود...!

حتی نمی‌گذارد یک خواب راحت کنیم...!

امان از شب، امان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم...

چندی‌ست هر شب این جمله را با خود مرور می‌کنم که...

کجای آن را اشتباه گفتم که تو، دوست داشتنم را
نفهمیدی؟!

جانانم تو یک بار بگو دوستت دارم تا من یاد بگیرم و
آن طور که تو می‌خواهی بگویم دوستت دارم، که تو

تا ابد ماندنی شوی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
دلبرِ به سفر رفته‌ام، سفرت به سلامت...
مواظب راه‌ها باش دلبرم، گرگ‌ها زیاد شده‌اند، مواظب قلب پاکت باش!

یادت هست همین را به من گفتی ولی من مواظب نبودم! گرگ آمد، قلبم را کند و درید، تکه تکه کرد و با خود برد و من مانده‌ام تنها در این بیابان برهوت بی‌کس و خس...
کاش باران ببارد، این ابرها را با خود ببرد تا لااقل
شب‌های بیابانم پر از ستاره شود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
دلکَم! آرام باش دلکم، نترس، نلرز، که نامردان لرزشت را نبینند...

دلکَم! آرام باش، گریه نکن، دشمن شادم نکن...

دلکَم قوی باش، حواست باشد نشِکنی، که جای زحمت تا ابد می‌ماند...

حواست باشد دلکَم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
امروز در خیابانی قدم می‌زدم، برگ‌های زرد و خشک شده را زیر پایم له می‌کردم.

کم کم خنده آمد بر لبم، شاد شدم از صدای
خش خش‌اش، ولی ناگهان دلم لرزید، که نکند درخت سرو پیر برای ریزش هر برگش اشک ریخته و من با شادی آن‌ها را زیر پاهایم له می‌کنم!

در این روزگار همه‌ی آدمیان این گونه شده‌اند؛ راحت روی تکه‌های شکسته قلب کسی راه می‌روند و خورد می‌کنند و از صدای شکستنش لذت می‌برند، بی‌آنکه بدانند صاحب این قلب شکسته چقدر گریسته و برای خورد شدن هر تکه چقدر زجه زده!

آهای آدم‌ها! موقع راه رفتن ببینید چه چیزی زیر پایتان له می‌شود، حواستان به زیر پایتان باشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
امشب دلم کمی کودکی می‌خواهد، دلم لی لی بازی می‌خواهد، دلم خاله بازی می‌خواهد، آن‌جا که من مادر می‌شدم و تمام عروسک‌هایم را دورم جمع می‌کردم و به هر یک غذا می‌دادم، لباس می‌پوشاندم، مواظب‌شان بودم که نکند دلشان بگیرد، ناراحت شوند!
با بچه‌های عروسکی‌ام چشم به راه پدرشان می‌ماندیم که از در بیاید، با زنبیلی در دست که پر از میوه و خوراکی باشد.
من چای برای پدر بچه‌های عروسکی‌ام درست کنم تا خستگی‌اش در بشود...

یادش بخیر...

امشب دلم کمی مادرانه می‌خواهد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,078
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
چقدر صدای ساعت امشب گوش خراش شده است! تیک تاک، تیک تاک...

چقدر آزار می‌دهد هر ثانیه‌اش ده بار جلو می‌رود و دوباره به عقب برمی‌گردد و دوباره تیک تاک، تیک تاک

اَه لعنت...!

چه مرگم شده است؟ ساعت که همان ساعت بزرگ و کوکی روی دیوار است، شب که مثل هر شب است هوا تاریک است و آسمان پر از ستاره و مهتاب نورانی‌تر از هر شب...

لعنت، لعنت، لعنت...

چرا صدا قطع نمی‌شود و باز هم تیک تاک، تیک تاک و‌

و هنوز هوا تاریک است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا