روی سایت دلنوشته دختری از جنس باران | niloo_j کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 101
  • بازدیدها 3,550
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
دلبرم آرام بخواب، خیالت راحت، عادت کرده‌ام به نبودنت، به نشنیدن صدایت، به شب بخیر نگفتن‌هایت، خیالت راحت بدون لالایی صدایت هم می‌خوابم، به نبود آغوشت هم عادت کرده‌ام، فقط کمی شب‌ها عوض شده‌اند، نمی‌دانم چرا اشک از چشمانم سرازیر می‌شود و تا به خود می‌آیم صبح می‌شود!

خیالت راحت، آرام بخواب دلبرم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
محبوبم امروز باران بارید و دلم را هوایی کرد.

قسم خورده بودم که حتی خیالم هم هوایت را نگیرد.

باران مقصر بود، دلم را دوباره هوایی کرد.

یادت هست خاطراتمان را زیر باران
را...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
دلم آرامشی به وسعت مرگ می‌خواهد، به همین سادگی و زیبایی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
پنج شنبه شب شد و من دوباره دلم هوایی شد،
هواییِ آغوشی پر از آرامش، هواییِ دستانی مهربان؛
نه از جنس معشوقه‌ام، امشب هوای آغوش پدرم را کردم، هوای دستان گرمش را، هوای محبتش را...

امشب دلم پدرانه می‌خواهد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
دلکَم، غصه نخور، گریه نکن، روز تو هم می‌آید

دلکَم، قهر نکن، بغض نکن، روز تو هم می‌آید

دلکَم، آه مکش، ناز مکش، روز تو هم می‌آید

دلکَم، روز تو نیست، روز غمت می‌آید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
دیروز به مغازه‌ای رفتم برای خرید گل، گل رز سیاهی نظرم را گرفت؛ زیبا و با شکوه بود، عطر بی‌نظیری داشت، تازه و شاداب بود.
قیمتش را پرسیدم چندین برابر گل‌های دیگر بود، علت را جویا شدم، گل فروش گفت چون این گل کمیابی است، گران است ولی چون سیاه هست به جز برای مردگان خریداری ندارد.

یادم از خودمان آمد که ظاهر را می‌بینیم ولی باطن را هرگز درک نمی‌کنیم و خیلی‌ها را لایق مُردن می‌دانیم، نه زندگی کردن...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
روزگاری دلم آغوش مادر را می‌طلبید که نوازشم کند، نازم را بخرد، برایم لالایی بخواند، آغوش مادر را تجربه کردم و دارم.

بزرگ‌تر شدم آغوش پدر را می‌طلبید، که به او تکیه کنم، از دست نامردی دوران به او پناه ببرم، دختر است و آغوش پدر! تجربه کردم ولی روزگار زود آرامشم را گرفت.

بزرگ‌تر شدم آغوش دلبری مهربان را می‌طلبید، که همدلم باشد، نفسم باشد، عمرم باشد، پناهم باشد، تجربه کردم ولی بد گذشت.

و اکنون از دست نامردی روزگار آغوش خاک را می‌طلبم، آغوشی سرد و بی‌روح را به جان می‌خرم، ای کاش آخرین تجربه‌ام، بهترین تجربه‌ام باشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
خدایا گله دارم، این رسمش نبود!
پاییز باشد، جمعه باشد، غروب باشد، باران ببارد ولی معشوقه‌ام نباشد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
خدایا قلبم را آرام کن، نگذار بلرزد، نگذار بگیرد، نگذار محتاج محبت نامردان شود، نگذار که بشکند...

خدایا آرامشم باش...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,067
پسندها
70,076
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
آهای دخترک کبریت فروش! از مردم این روزگار بگذر، آن‌ها ندانستند که تو هم دل داری و می‌شکند، که تو هم گریه می‌کنی، که تو هم محتاج گرمای آغوش مهربانی! آن‌ها ندانستند و با تو بد کردند.

از باران
هم بگذر، او هم نمی‌دانست که تو لباسی بر تن نداری، که کفش‌هایت پاره است، که اگر ببارد، رحمت نیست برای تو زحمت است، ندانست که تمام دارایی‌ات، کبریت‌های در دستان کوچکت هست و آن‌ها را خیس کرد و نابود ساخت...

بگذر از همه، دخترت تنهای کبریت فروش...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا