روی سایت دلنوشته دختری از تبار آسمان | zhila کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nyx
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 2,431
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام نویسنده: ژیلا.ح
نام دلنوشته: دختری از تبار اسمان
نام ویراستار: نسترن بانو

75241


شب دراز است و قلندر خواب است
من مانده‌ام و یک فنجان چای
چند برگ و مدادی کوچک
بوی خاکِ باران خورده‌ی باغچه
و قلبی که آرام در هم فروریخته است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
اشک‌هایم به کنار
کاش بغض‌های ناشکسته‌ام خریدار داشت...
این گره سنگین چنبره زده در گلویم امانم را بریده...
نفس برای کشیدن هست اما یارایش نیست!
این‌جا کسی سخت به فریادرسی محتاج است...
فرجی شاخه‌ی امید کمی،
دمکی لبخندی، شادی کوتاه و کمی...
اندکی صبر...
کسی بی همه کس، تنها جایی!
بر افتاده و سرو
سرمست بهار می‌رقصد
بید مجنون کمی آن‌سوتر
زیر آوای دل انگیز باران می‌خرامد
سخت در هم شده‌ام
من تهی ماندم و جسمی
که لجوج است و بدین تنهایی
عادت نتوان کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
آسمان غمگین است
ابرها می‌گریند
رعد و باد می‌غرند
سروها می‌رقصند
قاصدک سر درگم
به حوالی نسیم در دل باد و بوران
راه را گم کرده
دل من تاخت
برفت
خسته از این در و دیوار خیال
محبس خاطره‌ها
گره بغض غرور
چنگ محکم به گلو
تیک تاک ثانیه‌ها
وای از این همهمه و حال بد این روزها
ساعت این بار، کمی آهسته
ابرها، از پی چه نالانید؟
باد و بوران و نسیم، چادر شب
یادتان رفت مرا در پی خود راه برید!
آسمان آه و غمت را بردم
دمکی امشب و این بار
برایم بنواز
از سرود باران
اشک بر چشمانم
بوسه بر تار و تبارم، حالم
سخت در هم بفریبم
باز آ
(خسته‌ام، خسته از این خواب بلند!
زندگی... سخت‌ترین خواب من!)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
هیس آرام بخند!
آهسته برو آرام بیا
نکند تلخ شوی غم بزنی
نکند لحظه‌ای آشوب کنی
نکند شب شوی بر این آسمان
نکند یاد کنی خاطره‌ها
هیس آرام بگری!
نکند اشک تو باران بشود
نکند آه تو ویرانه کند
شهر آرامی را
نکند غم ز دلت راه به بیرون یابد
نکند باز در این ورطه‌ی سخت
باز غوغا کنی
هیس آرام ببر!
دل ز یار و تار و نای و نوا
هیس آرام بمیر!
این همان حکم دل است
سخت قاضی شده بر روح و روان
هیس آرام بمیر... هیس آرام بخند...
نکند برخیزد
زندگی بهر خیال و خوابش
نکند گم کنی آغوش خزان
هیس آرام بخواب!
این همان پایان است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
راه را نارفته از بر کرده بود
چشم‌هایم سیل اشک می‌ریختند
شب به پایان آمده اما سکوت
حرف‌ها ناگفته، دل یادش می‌نمود
آفتاب مستر به زیر ابرها
ابرها نالان و غران در سماء
چرخش چرخ فلک در روزگار
خشت کج در این بنای دنیا
تا ثریا راه را می‌تاختم
چرخ چرخ و باز این حال و هوا
سر به در گم می‌روم بهر کویر
از همان دریای خشکِ بی‌بدیل
سایه‌ام آرام ترکم کرده و
من بدین آوارگی در این خزان
راه را تنها پیاده می‌روم
باز تنهاتر ز هر نیست می‌شوم
قرعه‌ی آسمان بر من نام زد
رعد آمد من به زیر افتادم
من شدم تگرگ از بهر ابر
یخ زدم سرما شدم
من سوختم
...

(معنی اسم ژیلا: تگرگ)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
میگن شبا درازن و قلندرا بیدار
ولی انگار شبای ما
نه قلندر دارن
نه ماه و کوچه و نه باغ
شبای ما
مشکی دل گرفته‌ی آسمونن
که خیره می‌شیم به سیاهی دل گرفته‌ش
از پشت پنجره‌ی لک گرفته از نم بارون
چراغای ریز و رنگ و وارنگ آبی، قرمز، زرد، نارنجی..‌.
ساز ریز و ریتمیک جیرجیرکا
همه‌ی اینا به کنار
کاش می‌شد یه روز
یه دستگاهی اختراع می‌شد
که می‌تونست فریادهای سکوت دل ما که انگار مدت‌هاست روزه گرفته رو بشنوه، این روزه‌ی محکم سکوت ما انگار قصد شکستن نداره!
انگار این بغض مغرور رخنه کرده تو گلومون
قصد ترک سلطنتش رو نداره!
و انگار این‌جا
یکی بیشتر از همیشه
با حکمای بی‌رحمانه‌ی دل
بدجور داره توؤن میده!
همین میشه که میگن آش نخورده و دهن سوخته؛
همین میشه که شب به شب کشیک می‌دیم و صبا...
کاش قلمم می‌تونست بی‌رحم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
یه وقتا حرفات پشت سد بغضت گیر می‌کنن
یه وقتا هم پشت سیل اشکات که پشت پلکات تلنبار شدن جمع میشن
ولی یه وقتا هم...
آی از این یه وقتا که سکوت می‌کنی، خیلی غیر عادی آروم میشی، آی از این یه وقتا که نه بغض می‌کنی، نه گریه!
نه گله‌ِگی می‌کنی، نه داد و بیداد می‌کنی، نه حقت رو می‌گیری، نه چیزی میگی...
فقط با یه نگاه خاص خیره میشی به آسمون
هیچی هم نمی‌گیا!
ولی خودش تا ته نگاهت رو می‌خونه...
هیچی نمی‌گیا!
ولی فریادای چال شده‌ت رو می‌دونه...
دم نمی‌زنیا!
ولی می‌فهمه چقدر گرفته‌ای...
آدما بعضی وقتا حتی خسته‌تر از اونین که بخوان اعتراض کنن یا بجنگن!
فقط یه چیز رو بدون...
کافری، مسلمونی، عاشقی، پیری، جوونی، بی‌احساسی، یخی، مغروری... هر چی هستی باش
یادت نره وقتی یکی
که فقط از کل دنیا
یه خدا داره و بس،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
حکم کردیم از دل و تنهایی‌هامان را به رخ کاغذ کشیدیم
خون دل‌هایمان جوهر شد و بر تنه‌ی دردناک کاغذ کشید
کلمات و واژگان بی‌حرف و هیچ اشاره‌ای پشت سر حرکت قلم، روی تنه‌ی سفیدرنگ برفی کاغذ روانه شدند
رد پاهای دردهایمان، ناگفته‌هایمان چوبی شد و
دنیا را به صلابه کشید
اشک‌هایمان رود کوچکی روی کاغذ ساخت
گرمی نگاه پر از حرفمان خورشید شد و بر کاغذ جای گرفت
نفس‌های ممتد پر آشوبمان پروانه‌ای شد و جسته و گریخته روی کاغذ جای گرفت
قلم شدیم و ساختیم...
دنیای کوچکی که چندی بعد
در میان مشت‌های گره خورده‌مان
پر از درد
مچاله شد...
نقطه سر خطـ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
انسان زود به همه چیز عادت می‌کند
و چون عادت می‌کند
فراموش می‌کند که تنهاست
فراموش می‌کند که مدت‌هاست بی‌هیچ و پوچ به مسیر نامشخصش ادامه می‌دهد
فراموش می‌کند که قلبش به سختی می‌تپد
فراموش می‌کند که بارها زمین خورده و خوردش کرده‌اند
باز هم دلسوزی می‌کند، باز هم مهربان می‌شود
باز هم در هم می‌شکند و باز
فراموش می‌کند که دیگر
چیزی حتی برای شکستن و از دست دادن ندارد!
پر می‌شود از انبوه حجم تنهایی
انبوه حجم خواستن‌ها و ناکامی‌هایش
و درد و غصه‌هایی که از هر سو نشانه می‌گیرندش
و غم‌هایی که از شانه‌هایش
سر ریز می‌شوند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx

Nyx

نقاش انجمن + نویسنده افتخاری
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/12/18
ارسالی‌ها
2,481
پسندها
64,407
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
23
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شده آیا...
(بیت اول فقط از سهراب سپهری / ادامه نوشته‌ی خودم.)



شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
تیشه‌ی فرهاد را بر ره و بامت بزند؟
شده آیا که دلت پر بکشد سوی خزان؟
دل شوی خورد شوی سایه نماند به گمان؟
شده آیا که شوی خانه خراب؟
دل شود حاکم و عقلت عبث خام و خراب؟
شده آیا که نگاهت به دری خشک شود؟
خیره مانی و خیالش به دلت سبز شود؟
شده آیا که صدایت به گلو حبس شود؟
بغض مغرور و کماکان به گلو چیره شود؟
شده آیا که دلت در تب و تابت بکشد؟ مطربی ساز زند در تن تو یار کشد؟
شده آیا که نمانی و ره انگار به آخر نرسد؟
رهرویی از پس این کوچه و آن‌جا نرسد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nyx
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا