روی سایت دلنوشته حس من|سامیار زاهد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 52
  • بازدیدها 3,471
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
این روزها حسم کمی دل نازک‌تر از حد معمول به نظر می‌رسد!
دل نازک شده است!
می‌دانم اما خب، چه کاری از دست من برمی‌اید وقتی که...
همه اطرافیانم دشنه‌ای کوچک در دست دارد
و قلب نازکم را هدف ضربه‌هایشان کرده‌اند!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
گذشتند آن دورانی که ساعت‌ها به انتظارم می‌نشستی تا هم صحبتت شوم!
تمام شدند آن روزها که مهر و علاقه‌ی من را می‌خواستی!
به پایان رسیدند روزهایی که از حرکاتم ذوق می‌کردی و...
گذشتند روزهایی که باعث افتخارت بودم.

و حال روزگاری‌ست که برای رفتنم لحظه شماری می‌کنی و حتی دوست نداری صدایم را بشنوی!
امروزه هر کاری می‌کنی تا دیگر حسی به تو نداشته باشم‌، تا راحت‌تر نادیده‌ام بگیری!
امروز روزی است که تمام حرکاتم را جلف می‌خوانی!
به نظر تو امروز روز مرگ من نیست؟!
آه فراموش کردم که بگویم...
امروز روزی است که حتی از کنار من بودن و آوردن اسمم بر دهانت خجالت می‌کشی، چه برسد به افتخار!

و به راستی خدایا... آیا این است انصاف زندگی؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
با وجود آن همه تعریفی که از من می‌کردی...

حس من حتی ذره‌ای احتمال نمی‌داد که
از چشمت بیفتم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
گاهی وقت‌ها کمی، شاید بیشتر از کمی...
دلم هوای گذشته‌ها را می‌کند!

هــعی، می‌توانم چه کار کنم؟
هیچی...! فقط به نوای غم انگیز حسم گوش کنم!
همین و بس!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
گاهی وقتا تنها می‌شویم
گاهی وقتا دل تنگ
ممکن است کسی حرفمان را درک کند و دیگری به ان پشت پا بزند!
با کمی دردسر بین مردم بهترین می‌شویم و
چه آسان و بی‌دردسر مردم دیوانه خطابمان می‌کنند
هه!
چرا سردرگم می‌شوی؟
دنیا همین است
تا بوده همین بوده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
تو چه می‌فهمی از حال بدم؟
تنها کسی که واقعا باور دارم می‌تواند درکم کند
حس من است!
که آن هم گفته بودم، این حس متعلق به من است!
هه... اگر من
نتواند من را درک کند، به درد جرز دیوار هم نمی‌خورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
گاهی وقت‌ها نیاز به گفتن دارم!
آری گفتن و درد و دل کردن.
دلم می‌خواهد دردهایی را که روی دلم سنگینی می‌کند را با کسی در میان
بگذارم که شاید تمام شوند!
اما بزرگ‌ترین درد من نداشتن هم صحبت است.
و این بیش از حد روی دلم سنگینی می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
قدیم‌ها حسی بود که بخواهم راجع بهش صحبت کنم.

این هم بگویم که قدیم‌ها منی هم وجود داشت
اما هم اکنون که نه دیگر خودم هستم و نه حسم،
حرفی برای گفتن ندارم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
موهایم را از ته تراشیدم
ریش‌هایم را از ته زده‌ام، حتی دیگر ته ریش هم ندارم
تمام شیشه‌های عطرم را شکستم
تمام بوم‌های نقاشی‌ام را به آتش کشیدم
هزاران هزار بار با مشت بر روی کلاویه‌های پیانو‌ کوبیدم
تمام سیم‌های گیتارم را پاره کردم
تار و پود تمام لباس‌هایی را که دوست داشتی از هم دریدم!
اما چه شد؟
خواستم فراموشت کنم، خواستم دیگر جای خالیت را حس نکنم
اما چه شد؟
هیچی!
درد نداشتنت بیشتر شد
فهمیدم حس من هم گاهی مزخرف می‌گوید.
آری مزخرف می‌گفت که با از بین بردن چیزهایی که دوستشان داری می‌توانم فراموشت کنم!
واقعا هم مزخرف می‌گفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
1,134
پسندها
50,924
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
سعی می‌کنم حسم را از بین ببرم!
از ریشه نابودش کنم!
اما تا زمانی که کسانی که دوستشان دارم کنارم هستند...
این کار ممکن نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سامیار زاهد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا