از بس فرشتهها در آسمان تاریک این شهر پرواز کردند خسته شدهاند، شاید فکر میکنند این مردم آنان را ببینند به خودشان میآیند،
اما سر مردمان این شهر همیشه پایین است، هیچ وقت سر به آسمان نمیگیرند!
هر روز از دست عقاب تقدیر میگریزم، اما چه کنم همیشه شکار میشوم!
هیچوقت مقصد زندگیام را خودم انتخاب نکردم؛
کاش زندگی من یک خواب بود تا چشمهایم را هرچه زودتر باز میکردم.
زمانی خواهد رسید که این مردمان پنبه به گوش از کارهایشان پشیمان خواهند شد، ولی آنموقع
دیگر برای جبران دیر است!
منتظر آن زمان خواهم ماند! به تماشای آنان خواهم ایستاد!