هرآنچه پنداشتیم دروغ بود، هرآنچه کردیم دروغ بود، هرآنچه میخواستیم دروغ بود،
دروغ بود و دروغ بود و دروغ بود؛ دیگر حقیقت را گم کردهام در این دنیای پُر دروغ.
ورای این حقیقت شیرین، بیشک یک دروغی است؛ مگر میشود حقیقت شیرین باشد؟! مگر میشود چیزهایی که ما میخواهیم برسر راهمان
سبز شود؟! بیشک رؤیایی است باور نکردنی!
زاری کن ایشب تاریک و سیاه
که فردایی برای تو نیست امشب
ببار ایابرهای خاکستری
که فردا باد اجازه گریه نمیدهد
بتاب ایمهتاب من در آسمان بیخورشید
که فردا خورشید خواهد آمد و تو را
فراموش خواهند کرد!
به پایان رسید این دفتر و اما سخن آخر: از اینکه همجنس آنان نیستم خوشحالم،
از جنس دروغ و فریب
از جنس نفرت و کینه
از جنس آتش بودن هم بد نیست،
حداقل از جنس خاک نیستی.
پایان