روی سایت دلنوشته آجودان حق | Majid_J_H_Mirzaei کاربر انجمن یک رمان

[F6nxiety]

فرش قرمز زیر پاهایشان می‌اندازند
که یک وقت کفش‌هایشان خاکی نشود؛
کاش می‌توانستم به آنان بگویم
شما خودتان خاکید و از خاک
فراری شده‌اید!​

 

[F6nxiety]

از بس فرشته‌ها در آسمان تاریک این شهر پرواز کردند خسته شده‌اند،
شاید فکر می‌کنند این مردم آنان را ببینند به خودشان می‌آیند،
اما سر مردمان این شهر همیشه پایین است،
هیچ وقت سر به آسمان نمی‌گیرند!​

 

[F6nxiety]

هر روز از دست عقاب تقدیر می‌گریزم،
اما چه کنم همیشه شکار می‌شوم!
هیچ‌وقت مقصد زندگی‌ام را خودم انتخاب نکردم؛
کاش زندگی من یک خواب بود تا
چشم‌هایم را هرچه زودتر باز می‌کردم.​

 

[F6nxiety]

زمانی خواهد رسید که این مردمان پنبه به گوش
از کار‌هایشان پشیمان خواهند شد، ولی آن‌موقع
دیگر برای جبران دیر است!
منتظر آن زمان خواهم ماند!
به تماشای آنان خواهم ایستاد!​

 

[F6nxiety]

گهواره‌ی کودکان بوی خون می‌دهد
چه کسی می‌خواهد آنان را بشوید؟
در این دوره و زمانه به کودکان هم
رحم نمی‌کنند، چه برسد به من!​

 

[F6nxiety]

مرگ بر روز زاده شدن من
که با من بدبختی و دروغ نیز متولد شد!
چه کنم در این دنیای بی‌در و پیکر
که مرا نمی‌بینند و باورم ندارند؟
خسته شده‌ام دیگر!​

 

[F6nxiety]

چه بد لجنی شده این سرای رقت‌انگیز،
خون جنین در شکم مادر حرام شده
زهرخوار شده چند مشت بزدل،
همسر می‌گیرند جز برای عشق.​

 

[F6nxiety]

ساعت‌های وسوسه‌گر مرا به فکر برده!
به قبل‌تر از قبل‌تر از قبل،
قبل این و آن و این‌همه
قبل آن و این و آن‌همه!​

 

[F6nxiety]

خشم در این سرزمین معنی دیگری دارد،
خشم یعنی بروز حقیقت
خشم یعنی مطرح کردن یک واقعه
خشم یعنی کجی به سمت راستی
خشم یعنی عدالت و خوب بودن!​

 

[F6nxiety]

شهر ما پُر چاله و مردمانش همه کور،
همه‌جا زیباست اما چشم‌ها بی‌نو،
چه جهانی شده این جهان ما
زندگی‌مان از خودمان گشته دور.​