• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

روی سایت دلنوشته آجودان حق | Majid_J_H_Mirzaei کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
موش‌ها ریشه امیدم را جویده بودند،
مارها در آستینم خانه کرده بودند!
صدای گریه حق به گوشم می‌رسید،

درحالی‌که شغالان به جانش افتاده بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
احساس خفگی می‌کنم در این سرا،
در این سرایی که همه‌جایش بوی
خ**یا*نت می‌دهد، دلم می‌خواهد بروم
بیرون، اما بیرون پر از خوک‌های وحشی
است که خون مردمان این شهر در رگ‌هایشان می‌جوشد؛
چه باید بکنم من در این سرا؟!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سرخ شده بود سیاهی چشمهایم
از بس که به نوشته‌ی روی دیوار نگاه کرده بودم؛
نوشته‌ای که با خون حق نوشته شده بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
منم این زاده تاریکی در جستجوی یک نور،
یک نوری که هدفم را نمایان کند!
خسته شده‌ام از بس در ظلمات قلبم در انتظار
یک هاله‌ی سرخ که مرا با خود ببرد، نشستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
این چه نشانی است که در تقدیر من افتاده؟!
دویدن بی‌مقصد، اندیشیدن به هیچ،
سخن دروغ، هم‌نشینی با یأس و
زندگی برای مرگ!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
در این شهر هرکسی سالم باشد، بیمار خطابش می‌کنند؛
هرکسی راه راست رود، اعدامش می‌کنند؛
در این شهر وارونه زندگی کردن سخت است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
مرگ تنها مقصد در دسترس من است،
زندگی برای کسانی که نمی‌دانند سخت است،
برای کسانی که نمی‌شنوند و نمی‌خواهند
حقیقت را بشناسند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
به چه امیدی من زنده‌ام؟
کسی پاسخ این سؤالم را می‌داند؟!
آیا به امید دیدن رخ سیاه شده زیر غبارهای نفرت؟
یا به امید شنیدن صداهای گوش‌خراش مردم؟

به امید زیستن کنار یک مشت زباله متحرک؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
اشتباه بزرگ من این بود خودخواهی را با غرور اشتباه گرفتم!
دروغ را با منطق، فریب را با زرنگی؛
فکر می‌کردم آنان مردمانی زرنگ و مغرورند

که با منطق سخن می‌گویند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

F6nxiety

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/1/19
ارسالی‌ها
324
پسندها
10,893
امتیازها
30,963
مدال‌ها
15
سن
26
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
از وقتی فهمیدم کسی در پی حق نیست
خودم را آجودان نامیدم، آجودان حق،
تا نگذارم سایه‌ی حق ناپدید بشود
نگذارم دروغ و کذب جلوگری کند؛
در توانم فقط این گفتن بود و گفتم
اگر در توانت عمل کردن هست،
پس عمل کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا