متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته محصور یا محسور؟ | دیاناس کاربر یک رمان

  • نویسنده موضوع Kalŏn
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 2,192
  • برچسب‌ها
    دلنوشته
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
حسرت زده ام!
همچون دختری که مهر مادری ندیده
که کودکی نکرده
که احساسش را کشته
که از عشق میترسد
حسرت زده ام!
همچون دختری که به تلخی لبخند میزند و به شیرینی گریه میکند!
همچون دختری که تمام زندگی اش را خلاصه کرده در نوشتن
دختری که هیچ توقعی از بقیه ندارد ...
حسرت زده ام!
همچون دختری که خودش را هم فراموش کرده است!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
دیده اید؟
بعضی ادم های هستند که از بودنت مطمئن اند
می آیند
حرف میزنند
دوست میشوند
تکه ای از قلبت را به خودشان اختصاص میدهند
احساست را زندانی میکنند
کم کم بد میشوند
طعنه میزنند
دشمنی میکنند
میروند
طوری برخورد میکنند که انگار همیشه میمانی
اما ...
نمیدانند دل که بمیرد، پای رفتن هم خود به خود باز میشود!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
انگار فقر احساس داریم!
زورمان می آید با شجاعت جلو برویم و بگوییم:
فلانی من تو را دوست دارم
چه میشود مگر؟
فوقش میگوید
نه!
زمین که به آسمان نمیرسد
به جایش چند سال بعد حسرت نمیخوری که چرا جلو نرفتم؟
چرا زبان وامانده ام را کمی تکان ندادم
و ...
نگذارید کار به جایی برسد که حسرت یک دوست داشتن ساده به دلتان بماند!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
دور تا دورمان را حصار کشیده ایم!
از جنس فولاد
حصاری که هیچ گاه نابود نمیشود
حصاری از جنس تنهایی
حصاری که از ترس اطرافیانمان دورمان کشیده شده
ترس از خرد شدن
شکستن
نابودی
حصاری که شاید بهتر باشد برای همیشه به قلمرو روحمان سلطنت کند!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
حسرت زده روز های عمرم هستم!
که چگونه زندگی ام را به دست دیگران سپردم
زندگی که به دست دیگران نابود شد
و من همچون مترسکی بی جان به از دست رفتن زندگی ام خیره شده
دست خودم که نبود
میترسیدم
از شکسته شدن حرمت ها میترسیدم
اما تازه فهمیده ام دلم که بشکند
حرمت ها هم می شکنند
نمیدانم کجای کار مانده بودم که نفهمیدم
مردمان این زمانه به خدا هم رحم نمی کنند!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
به سادگی آب خوردن
دلم را قفل و زنجیر کرده ام
که برای همیشه محصور بماند
که هی تپش هایش تند نشود و نوید عاشقی ندهد
که با این کار هایش زندگی ام را خراب نکند
مگر از زندگی چه میخوام؟
یک عصر بارانی
یک موبایل
یک هندزفری
و...
یک جاده بی انتها !
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
آرزو های دلم را زنده به گور کرده ام و ...
حسرت هایم همچون زامبی
سر از گورستان دلم برداشته اند!
می ترسم!
می ترسم از روزی که قوی شدنم چنان بقیه را نابود کند
که به قعر جهنم فرستاده شوم!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
قلب را دیده اید؟
همان تکه گوشتِ اضافی بدن را می گویم
همانی که گند زده به زندگی همه مان
همان که به خاطرش عقلمان را خاموش کرده ایم
همان که باید در حصاری که برایش ترتیب داده ایم جان دهد ولی ...
روزی عامل نابودیمان میشود و ما ...
چه خوشبینانه فکر میکنیم
قلب که باشد
عاشق که شویم
زندگی به کاممان شیرین میشود!
نه جانم
قلب که باشد
زندگی گندابی میشود از جنس سیاهی!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
روز هایم را به خوشی سپری میکنم و شب هایم را ...
دلیلی برای خراب بودن حالم ندارم!
انگار شب که میشود
تمام حسرت های عمرم به گلویم هجوم میبرند
انصاف هم ندارند نامرد ها
آن چنان بی رحم اند که ناگزیر میشوی از آن جمله معروف بگویی:
«نامردها چند بغض به یک گلو»؟
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,439
پسندها
40,379
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
خیلی دیر تر از دیر فهمیدم انسان ها را نباید زندانی کرد
باید رهایشان گذاشت تا زندگی کنند
و ما ...
ما همچون اژدهایی که از فیونا مراقبت میکرد
انسان ها را قفس کرده ایم
که ...
تو باید تا همیشه مال من باشی!
دِ خوب دوست ندارد دیگر
این چه وضعیست
حصارش کرده ای بین بدی هایی که داری و بعد ادعا میکنی
عاشقی!
عشق؟
نه!
همین تو هستی که گند میزنی به کلمه ای به نام عشق
و همین من هستم که ترس دارم از کلمه ای به نام عشق!
 
امضا : Kalŏn
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا