روی سایت دلنوشته مرگ تدریجی/Ŋɨℓσσ-ʝ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 1,566
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #31

همه رفتند بیمارستان؛ ولی مرا با خود نبردند.

نبردند که حسرت آخرین نگاهت به دلم بماند.

بی‌اختیار شماره‌ات را گرفتم وصل شد.

تنها صدایی که شنیدم صدای جیغت بود!

داد می‌زدی، فقط فریاد می‌کشیدی و باز من

مُردم...

بعدا برایم تعریف کردند که تو فقط داد می‌زدی

قدرت تکلّمت را از دست داده بودی.

پدرم تو سکته کرده بودی...

بدترین درد...

من نیز مثل تو شده‌ام، قلبم که درد می‌گیرد

فقط فریاد می‌کشم...

فریاد می‌کشم ولی نمی‌دانم چرا هنوز به ظاهر

نفس می‌کشم...

من مُرده‌ام، خودم می‌دانم؛

ولی دیگران باور ندارند...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #32

مُردم، مُردی، مُرد...

این قصه دنباله‌دار این روزهای زندگی من است

آدمی که حتماً نباید زیر خروارها خاک سرد

باشد که باور کنید مُرده است.

بی‌خبری می‌کُشد آدمی را

عاشقی می‌کُشد آدمی را

شکست می‌کُشد آدمی را

داغ می‌کُشد آدمی را

و آدمیانی که می‌میرند و هیچ کس، هیچ وقت

نمی‌فهمند چرا و چگونه مُردند.

این‌ها به مرگ تدریجی مُرده‌اند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #33

شده است حسرت چیزی را بخورید؟

من امروز حسرت خوردم، خیلی هم حسرت

خوردم که کاش من جای پدرم بودم.

کاش مرگ سراغ من می‌آمد!

جانم را سریع می‌گرفت!

یادم هست پدرم همیشه می‌گفت:

-خدایا هیچ وقت مرا از دست و پا و زبان نگذار!

می‌دانید چرا؟

چون نمی‌خواست هیچ وقت محتاج کسی شود.

حال من هم خواهم مُرد ولی نه سریع و بی‌درد!

می‌میرم اما تدریجی و همراه با درد.

امان از درد، امان از درد...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #34

روزگار سیاهی شده است...

از کودک ۵_۶ ساله له له زندگی و نجات می‌زنند

تا پیر صد ساله، همه برای زود مردن دست به

دعا می‌شوند!

کودکی که یتیم است، نان شب ندارد، برای زندگی

کار می‌کند، روزی هزار بار آرزوی مرگ می‌کند.

او می‌میرد هر روز ولی آرام و تدریجی!

نوجوان و جوانی که رویاهایش خراب می‌شود،

عشقش ویران می‌شود

کاری پیدا نمی‌کند، هر روز می‌میرد ولی

آرام و تدریجی...

پیری که چشم به راه می‌ماند تا کسی بیاید

تا لباسش را عوض کند و تمیزش کند،

هر روز می‌میرد ولی آرام و تدریجی...

همه می‌میریم در این روزگار؛
ولی
آرام و تدریجی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #35

شب‌های جمعه بیشتر می‌میرم!

می‌میرم برای خاطراتی که با تو ساختم،

می‌میرم برای خاطراتی که نشد با تو بسازم.

قسمت نشد، سرنوشت نگذاشت، بخت سیاهم مانع

شد، نمی‌دانم کدام باعث شد ولی کار هر کدام

بود نامردی را در حقّم تمام کرد!

نامردی کرد که شب‌های جمعه من باید بمیرم.

نه، کاش می‌مردم و تمام می‌شد!

نمی‌شود، تمام نمی‌شود این درد!

مگر می‌شود فراموشت کنم پدرم؟

من هم می‌میرم ولی آرام و تدریجی...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
سخته انتظار تو سالن انتظار بیمارستان

سخته کنارم نباشی

سخته بگم خوبم

سخته بگم هیچی نیست

سخته بگم دوستت دارم

سخته بگم بیا

سالن انتظار خفه‌ام می‌کند!

کاش کنارم بودی!

اصلا اگر بودی انتظاری نداشتم

بیمارستانی نبود

من بودم و تو بودی و...

کاش کنارم بودی!

دلتنگت هستم، دلتنگ‌تر از همیشه

و این مرگ تدریجی من است

وقتی تو نباشی...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #37

زندگی‌ام پر از بی‌رنگی ایست

همه چیز دنیایم سیاه و سفید شده‌اند.

وقتی نیستی دنیایی نیست،

رنگی نیست

حالی نیست...

حالی نیست که زنده بماند

حالی نیست که نفس بکشد!

نیستی و چشم‌هایم سو ندارد!

همه چیز سیاه و سفید شده است!

سفیدی کفن من و سیاهی لباس تو...

چقدر زیباست این مرگ تدریجی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #38

نیستی همه جا بوی مرگ می‌دهد!

نیستی هوا خفه‌ام می‌کند!

نیستی محبوبم، نیستی که من راضی‌ام به

مُردنم.

نفسی نیست، اصلاً هوایی نیست، اصلا حرام است

ماندن و نفس کشیدن من در هوایی که نیستی!

حرام است زنده ماندن من وقتی تو را کنارم ندارم!

کنارم نیستی، جای خالی‌ات مرا می‌کشد.

امان از این جای خالی‌ات..‌.!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #39

هی روزگار!

با من چه کردی روزگار، با من و احساسم؟

با من و زندگی‌ام؟

چه کرده‌ای با من که دلتنگ کودکی‌ام می‌شوم؟

دلتنگ مدرسه، درس، امتحان،

دلتنگ دوست و بازی و راه مدرسه...

دلتنگم!

دلتنگم نه برای عشقم، نه برای پدرم، دلتنگ خودم

هستم!

دلتنگ شادی‌هایم...

هی روزگار با من چه کردی که به مرگ

خودم راضی شده‌ام؟

دلتنگم کاش بمیرم و دوباره به دنیا بیایم.

نه صبر کن...

نه روزگاری نبود که دلتنگش شوم

کاش بمیرم و تمام شوم‌!

دلتنگم...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #40

چقدر مرگ می‌خواهم نمی‌دانم چرا، ولی بد هوایش

را کرده‌ام!

هوس کرده‌ام، هوس مردن، تمام شدن، نیست شدن.

مرگ می‌خواهم!

زندگی بی‌زارم از تو، بی‌زارم از نفس کشیدن،

بی زارم از حال بیهوده‌ام!

خدایا بار اضافی‌ات را از زمین بردار، تا زمینت

جا باز کند برای بهترینی که جای من خواهد آمد!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا