روی سایت دلنوشته مرگ تدریجی/Ŋɨℓσσ-ʝ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Niloo.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 1,564
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام او


111705



نام دلنوشته: مرگ تدریجی

نام نویسنده: Ŋɨℓσσ-ʝ
ویراستار: نسترن بانو

مقدمه:

من مُرده‌ام؛ یک مُرده متحرک، یک مُرده که راه

می‌رود، غذا می‌خورد، می‌خندد، گریه می‌کند!

من بعد تو این‌گونه شدم، بعد رفتنت من به آرامی مردم!

مرگی تدریجی که هیچ‌کس نفهمید...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #2

مرگ تدریجی چیست؟

می‌خواهم برایت توضیح دهم.

وقتی آمدی در آغوشت جان دادم! لحظه‌ای دوری

از تو برایم درد بود و به شوق دیدارت روزها را

گذراندم.

وقتی رفتی باز همان درد سراغم آمد... سخت‌تر،

دردناک‌تر!

رفتی و نیامدی و نیامدی و من ماندم و قاب

عکست، جای خالی‌ات، رویا و خیالت!

روزها گذشت و گذشت...

و من کم کم بی‌حس شدم.

دیگر دردی سراغم نیامد، دیگر خیره به عکست نماندم

دیگر چشم به راهت نماندم، دیگر خیال بافی

نکردم، شب‌ها زود به خواب رفتم.

این است مرگ تدریجی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3

امروز سر خاک رفتم، امروز مرگ‌های زیادی را

دیدم!
جوان، پیر، زن، مرد و حتی کودکانی را

دیدم که زیر خروارها خاک آرام گرفته بودند.

اما امروز مرگ تدریجی پسر بچه‌ای را دیدم!

پسری ۶_۷ ساله که گلاب می‌پاشید روی سنگ قبرها

و تمنا می‌کرد تا مبلغی هر چند ناچیز کف دستانش

بگذارند.

آری او پس از هر بار خواهش و تمنا می‌مُرد!

مرگی آرام و تدریجی که هیچ کس نمی‌فهمید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4

مرگ تدریجی یعنی رویای پسر جوان ۱۸ ساله‌ای

که با گرانی همه چیزیش نابود می‌شود.

مرگ تدریجی یعنی پسری ۱۸ ساله که می‌ماند با

هزاران فکر که چه می‌شود،

که چه کاره می‌شود، که سربازی برود یا نه،

که چگونه زن بگیرد؟ با کدام پول، با کدام شغل!

حتی به جایی می‌رسد که می‌ماند که خدایی

هست یا نه؟!

آری، این است مرگ تدریجی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #5

مرگ تدریجی سخت‌ترین نوع مردن است،

خدا نصیبتان نکند!

ذره ذره نابودت می‌کند، خوردت می‌کند،

هلاکت می‌کند!

مرگ تدریجی مثل این است که نمک به زخمت بپاشن،

مثل این است که خنجری کُند را روی شاهرگت

بکشند یا همان مثال معروف «گویی با پنبه سرت

را ببُرند».

این است مرگ تدریجی؛ خدا نصیبتان نکند!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #6

پدرم به مرگ تدریجی مُرد، ولی همه می‌گویند

به یک باره سکته کرد!

پدرم وقتی با دست‌های پینه بسته، با خستگی

و پا درد و کمر درد به خانه می‌آمد، می‌مُرد.

وقتی برای هر عید نمی‌توانست لباس برای

بچه‌هایش بخرد مُرد.

وقتی سر سیاه زمستان کار نداشت و پولی از

همسایه‌مان قرض کرد مُرد.

وقتی صاحب‌خانه سر برج کرایه می‌خواست و پدرم

مهلت می‌خواست مُرد.

وقتی به خاطر پا درد دیگر نتوانست سر کار برود و

خانه‌نشین شد مُرد.

آری پدرم به مرگ تدریجی مُرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #7

دچار مرگ شده‌ام... مرگی تدریجی!

بدترین حالت این مرگ فراموشی‌ست.

پدربزرگ‌ها را دیده‌اید فراموشی می‌گیرند،

یادشان می‌رود غذا خوردن یا نه، نماز خواندن یا نه

اصلاً یادشان می‌رود الان شب است یا روز؟

آدم‌ها را که فراموش می‌کنند به کنار، خود را نیز

فراموش می‌کنند!

غم در چشم‌هایشان موج می‌زند، چون مرده‌اند

چون هیچ چیز به یاد نمی‌آورند!

من چندی‌ست فراموش کار شده‌ام

یادم نمی‌آید تو با من چه کردی و باز

چشم به راهت می‌مانم

و باز یادم می‌آید و دوباره قلبم می‌ایستد و

باز تمام خاطرات تو می‌آیند و می‌روند!

و من می‌مانم و غم فراقت و باز شب فراموشی

می‌گیرم و دلتنگت می‌شوم!

این است مرگ تدریجی من...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #8

در آغوشت مرا بگیر، موهایم را نوازش کن،

بوسه‌ای رو پیشانی‌ام بزن، طوری که ته ریشت

قلقلکم دهد.

با لحن قشنگت نامم را صدا کن.

دست‌های گرمت را روی گونه‌هایم بکش و اشک‌هایم

را پاک کن.

در آغوشت محکم‌تر بغلم کن تا این‌گونه

بمیرم؛ مرگی تدریجی و دلنشین...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #9

می‌دانی یک دختر چگونه به مرگ تدریجی می‌میرد؟

وقتی عاشق شود، وابسته شود، در آغوشش جای

بگیرد، بوسه‌ای رد و بدل شود، عاشقانه‌ای

بسازد، رویا ببافد، هر شب خواب عشقش

را ببیند و در آخر عشقش رهایش کند و برود با

دیگری...

دخترها این‌گونه می‌میرند، دخترها را این‌گونه

نکُشید...!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
30/11/18
ارسالی‌ها
5,066
پسندها
70,069
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #10

دختری بود، دوستم بود، برایم از مرگش

تعریف کرد.

روزی عاشق بود، دلداده بود، شیدا بود،

ولی معشوقه‌اش خبر نداشت از عشق دخترک.

معشوقه‌اش از او خواست تا واسطه او

شود و دیگری...

معشوقه‌اش به عشقش رسید و دخترک

این‌گونه مُرد!

ساغدوش ایستاد و مُرد، دست زد و رقصید و

مُرد!

حواسمان باشد کسی را این‌گونه دچار

مرگ تدریجی نکنیم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا