متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی سودازدگان | آدینه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Farzaneh.Rezvani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 1,811
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: سودازدگان
نام نویسنده: آدینه
ویراستار: Violet-B
تگ: منتخب

516887_93d8f3693ea49cc4a2643ffa0edfb184.png


مقدمه:
آه خدای من!
چقدر لقمه‌های آماده و مجانی لذیذ هستند!
آن‌قدر خوشمزه و خوش عطر، که طعمش مدت‌ها در زیر دندان‌هایت خواهد ماند...
غافل از آن‌که
هر چیزی بهایی دارد و ما ناخواسته بهایش را همان موقع پرداخته‌ایم!
آن لقمه‌ها مجانی نبودند، نه!
بلکه بی‌خبری‌، غفلت و عدم تفکرمان تاوان اشتباه‌مان بود... .
آه چقدر این لقمه‌های به ظاهر مجانی، برای‌مان گران تمام شد!
عمرمان بر باد رفت تا بفهمیم هر چه گفتند، باد هوا است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #2
در پس کوچه‌های شهر دنبال چه جز انسانیت می‌توان گشت. یافتن انسانی که روی خود را پوشانده و قدم به قدم خیابان‌های مجلل یافته از ساختمان‌هایی که گویی به قصر شباهت دارد را می‌گزد برای یک لقمه نانی!
دریاب زنی که با روی گشاده دست نیاز به طرف هرکس و ناکس پیش‌کش می‌کند؛ تا غذا یا پولی بیابد و به بهانه داشتن بچه‌های کوچک از کار کردن سر باز زند. انتخاب با کیست؟ زنی که کودک کوچکش را زیر چادر کهنه‌اش نگاه‌داشته و دنبال گدایی است؛ یا زنی که سیه روی پیشه کرده و خود دنبال کار کردن حتی برای یک خارپشت است.

#آدینه
 
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
قیمت جان‌مان را با چه قیاسی می‌سنجیم؟
انسانیت، شرف، معرفت، عشق و... .
آه درست است!
در نسل ما، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را فقط پول تعیین می‌کند!
اگر کیسه‌مان انباشته از ارز و دلار باشد،
همه‌جا بدون تبعیض می‌توانیم برویم... .
آه که اگر جز این باشد...!
به گونه‌ای که در این سرا، جز پول چیزی ارزش نخواهد داشت...
حتی شرافت!
اگر پول در جیب‌ داشته باشم و ناسزا بگویم
می‌شوم انسانی مدبر، با تحصیلات عالی و سواد فرنگی!
آه جگر می‌سوزد...!
اگر پولی در بساطم نداشته باشم...
یک ارزن هم برایم تره خرد نخواهند کرد
امان از بی‌پولی و مغز برتر!
آن‌گاه می‌شوم دیوانه‌ی تیمارستانی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
سر‌ و ‌گردن می‌شکنیم
و با باندی نامرئی، یکدیگر را با ترحم کنار می‌زنیم... .
حس وصف‌ناپذیر برنده بودن،
در دهانم طعم شیرینی می‌دهد
و با لبخند
بدون تلف شدن زمان، خود را به اول صف برسانیم
و کالاهای سهمیه‌بندی شده را چنگ بزنیم
و همانند جنگ‌زده‌ها آن‌ها را با خود حمل کنیم... .

عقل‌های‌مان را کجا جا گذاشته‌ایم؟
در پیشخوان فروشگاه...
یا در نزد اعتبار بی‌پولی و تورم کمرشکن مردمان کشورم؟
آه، چرا نمی‌دانیم این پیروزی و موفقیت نیست؟ بلکه نادانی بیش نیست
که نمی‌دانیم بی‌نظمی و چنین رفتارهایی چه تأثیراتی بر ما می‌گذارد
و گر کسی در این هنگام ما را ببیند...
آیا با خود نمی‌گوید چه مردمان جنگ‌ستیزی؟! مردمان خودخواهی که جز خود را نمی‌بیند
و حس برتری‌اش طمع‌کارش کرده است...!

عجله نمی‌ارزد برای لحظه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
انسان‌ها
همانند ریسمان‌هایی که بر هم رسیده شده‌اند...
برای کامل شدن محتاج یک‌دیگر هستند
این سلسله مراتبی است که در کل جهان در حال تکامل است!
هر چه بیندیشیم و تفکرات‌مان را به اشتراک بگذاریم...
نه تنها نیازهای‌مان به اتمام نمی‌رسد،
بلکه بیشتر تشنه‌ و محتاج خواهیم شد
و دست نیازمان به سوی یک‌دیگر کشیده‌تر خواهد شد!
گویی نیاز وجودی جهان سیردونی ندارد و معده‌اش سوراخ است
که هر آن‌چه در آن می‌ریزی...
باز هم خالیِ خالی است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
زندگی‌مان از لحظه بدو تولد آغاز نمی‌شود
بلکه از لحظه‌ای که نطفه‌ای بیش نبودیم شروع می‌شود!
راهی که میان این دو نهفته است،
بسیار راه طولانی و فراز و نشیبی که حامل خبر سرآغاز زندگی جنینی و تجربه حاصل از آن است...
پیش‌نیازی برای گذراندن دوران نوزادی را در آغوش دنیای جدیدش رقم می‌زند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
رودخانه‌ای پر آب و تند و تیز
در زمان مناسب همه را سیراب می‌کند!
و آبادانی، شادی را نیز با خود به آن منطقه می‌‌فرستد
تا صدای خنده و آب‌بازی کودکان گوش‌هایش را نوازش دهد...
و همچنان منتظر نداهای عاشقانه جوانان در کنار خودش به انتظار می‌نشیند!
اما همان رودخانه...
به هنگام فراوانی، سیلاب را روانه‌ی خانه و مزارع، دشت و چمن‌ها و... می‌کند
و جان کثیری از موجودات زنده را با خود می‌ستاند... .
آه که این رودخانه توان و تحمل این حجم از سختی را ندارد
و باالاجبار می‌شنود صدای داد و کمک‌خواستن‌ها را
اما کاری از او ساخته نیست
و مجبور به پذیرش مرگ عزیزانش است
این رودخانه در زمان خشک‌سالی نه تنها نمی‌تواند دل کسی را شاد کند و خنده‌های اطرافیان را بشنود
بلکه خود افسرده، پیر شده است... .
پیری‌اش را ترک‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
در این دنیای فانی چه چیز ماندگار است
که آدمی چشم‌انتظار خوشی، پول، محبت، عشق و... است؟
مگر نمی‌دانیم که تمامی حس‌های دنیا از عادت‌مان سرچشمه می‌گیرد؟!
چشمه‌ای که برای زلال بودنش
باید محافط بشوی و مراقبت را از جان معنا کنی!
روزگاری که در آن دوست‌داشتن را ابراز می‌کردیم و با هم خوش و خرم بوده‌ایم... .
چه شد که پس از چندی تنفر را در خود پرورش می‌دهیم؟
چه بلایی به سرمان آمد که برای نابودی یک‌دیگر تنفر را جایگزین دوست‌داشتن کرده‌ایم؟
اصلا چه شد که تبدیل به خوشی شد؟!
آه که حیران مانده‌ایم و ندانستیم که چگونه خوشی‌مان به غم تعبیر ‌شد...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
خرده‌فروشی در این روزگار کار طاغت‌فرسایی است...!
آن‌قدر سخت
که در آن خواهی ماند که چگونه با دادن خرده‌های‌مان به خورد طرف‌مان
بتوانیم گونه‌ای صحنه‌سازی کنیم که خرد‌ه‌های‌مان بر ملا نشود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
آه!
چه‌قدر اسف‌بار است که بین بد و بدتر مجبور به انتخاب بشوی...!
غافل از آن که هر کدام از گزینه‌ها بار ملامت به همراه خواهد داشت!
انتخاب هر یک از این دو یعنی مرگ تدریجی...
مرگی که تاوان اشتباهات‌مان است... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا