متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی سودازدگان | آدینه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Farzaneh.Rezvani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 1,812
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #11
چه شده‌ است که این‌گونه به این سو و آن سو پر می‌کشیم
و بال‌های‌مان را بر سر مشکلات دیگران می‌گشاییم؟
چه به روزمان آمده است که این‌گونه سگ‌دو می‌زنیم در دیگ جوشان مشکلات‌مان؟
آخ به هنگامی که دیگ، ته بگیرد...!
آن موقع همه ملاقه‌ به‌دست می‌آیند و هم‌ خواهند زد!
غافل از گردابی که راه خواهد افتاد
و مشکلات‌مان پیچیده‌تر و کورتر خواهد شد!
کاش ظرف می‌آوردیم و محتوای دیگ جوشان را کم‌تر می‌کردیم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #12
آرام‌آرام در پیاده‌‌روِ ذهن قدم می‌زنیم...
و سنگ‌های کوچک را به گوشه‌ای دیگر پرتاب خواهیم کرد!
اما بعضی سنگ‌ها...
با بتن در این جاده‌ها ثابت‌قدم شده‌اند
و جز درد پای‌مان، خاطرات کمرشکن را نیز به یاد خواهیم آورد... .
همان‌جا می‌نشینیم
و به سنگ کوچکی که خودمان از قبل محکمش کرده‌ایم با چشم‌هایی اشکی نظاره‌گر می‌شویم
اما کنده نمی‌شود این سنگ
که یادآور خاطرات خوش قبل از جدایی‌مان است... .
هر آن‌چه انجام بدهیم
بازتابش در آینده چشمان‌مان را کور خواهد کرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #13
هیچ‌کس با تفنگ به دنیا نیامد!
کسی با طناب‌ دار چشم در جهان نگشود!
همه موجودات با دست‌هایی خالی، پاهایی آزاد بدون قفل‌ و زنجیر، گردن‌هایی باریک‌تر از مو به هستی آمده‌ایم...!
حال چه شده‌ است که راحت مادر و پدر یک‌دیگر را دشنام می‌دهیم؟
مگر چنگیز خان مغول از اول با یک بی‌رحم در آغوش مادرش جای گرفته بود؟!
مگر مجنون تا ندیدن رخ یار، این‌گونه عاشق بود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #14
انسان‌ها به طرز عجیبی از زندگی خسته می‌شوند!
ممکن است لبخند مستانه سر دهد
او بی‌غم نیست!
بلکه در قید زندگانی نیست و بی‌خیال منتظر فرا رسیدن مرگش است... .
ممکن است بیابی فردی را که خود را در ورزش، موسیقی، کتاب، کار و... غرق کند
این علاقه وافر، فرار او را تضمین می‌کند تا راحت کند خود را
در گورستانی که ساخته است!
شاید رگ بزند...
و یا با خوردن قرص‌های فراوان خود را از آتشی که در جانش است رها کند...
بی‌آن‌ که بداند این
اول راه رسیدن به آتشی خاموش‌نشدنی است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #15
صد افسوس که کلاغ یک‌ رنگ است!
درون و باطنش صد رنگ نیست
کلاغی که ذاتش خبرچینی است،
با این وصف همانند کف دست، با طرفش رو راست است!
صد حیف که انسانیت در افکار پوچ فنا شد!
در این روزگار، بدنامی قاب کلاغ شد
و آدمی با ذات گرگی‌اش، لباس بره به‌تن...
مقابلت می‌نشیند و از هر دری برای نابودی‌ات با تو سخن می‌گوید...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #16
دوران نگاه‌مان در زندگی دیگران
همانند خنجری بر قلب خود و صاحب آن‌ خانه است!
خنجری زهرآگین که از کوه حسادت‌مان ساخته شده است...
زهری که همه بنا‌ها را با خود پودر می‌کند!
چه حیرت‌آور که بعد از گرفتن جان‌ صاحب‌خانه...
خنجر به طور خودکار می‌چرخد
و در قلب‌مان فرو می‌رود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #17
باید مراقب باشیم زخمی نشویم!
مهم نیست با چه زخمی بشویم و یا با چه ابزاری مورد درمان قرار بگیریم...!
آدمی که در بدنش حتی یک خراش کوچک داشته باشد
رفتار و کردار و... مثل سابق نمی‌شود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #18
یاد گرفته‌ایم در کودکی
هر چه به ما اجبار شد را نیز به دیگران تحمیل کنیم!
ما کودکی بیش نبودیم
و قاعده بازی را نمی‌دانستیم
آه که چه ظلمی در حق‌های‌مان شد تا بدانیم
از همان سن کم، عروسک خیمه‌بازی کردن را آموخته‌ایم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #19
همیشه از بین راه‌حل‌ها آسان‌ترینش را برمی‌گزینیم
تا با کم‌ترین زحمتی آن را رفع کنیم... .
با خیالی آسوده به کارهای‌مان می‌پردازیم...
غافل از آن که ما هیچ مشکلی را حل نکرده‌ایم
و همانند بادکنک سوراخی که بر رویش وصله می‌زنیم، باید منتظر عواقب آن باشیم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #20
ما انسان‌ها
انسانیت را به کیسه‌ی کینه‌توزی فروخته‌ایم... .
کینه‌ را همانند الماسی سیاه
در جیب‌های‌مان حمل می‌کنیم و مدام مراقبش هستیم
انسانیت را از جامعه گرفته‌ایم و کینه توزیع کرده‌ایم!
چه‌قدر کوتاه‌فکر بوده‌ایم که نفهمیدیم
موش برای چه جارو را به دمش بسته بود!
او با حیوان بودنش حواسش به جامعه موش‌ها بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Farzaneh.Rezvani
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا