کامل شده مجموعه اشعار جهنم من ؛ غروب نازنین | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

[زینب میشی]

تنها

با زبان بی زبانی بارها و بارها
از من خواستی تا بروم
و اینک من ؛
بی تو ،
اینجا
و تو
آنجایی
و این یعنی جدایی !

 

[زینب میشی]

نمی شود !

نمیشود بی تو بی خیال دم و بازدمم شوم

تو نفس من ؛

و نفسم تمام زندگی من است !

 

[زینب میشی]

یاد

بد به دل یاد تو دارم امشب

نکند یاد منی راست بگو !

 

[زینب میشی]

رونق

تا تو بودی رونقی بود به شعر و غزلم
وقتی رفتی شکست بال و پرم

 

[زینب میشی]

روزگار جهنمی

چگونه فریاد برآورم رفته ای

تا روزگارم جهنمی نشود؟

 

[زینب میشی]

سلامی دوباره

شنیدن یک سلام ؛
از جانب تو
می ارزد به تمامی شعر و غزلی که
عاشقانه برایت سرودم
سلامی دوباره کن !

 

[زینب میشی]

بند دل

بند دل را آب دادم تا نبودی در برم

تو بگو چه سازم وقتی نیستی به برم !

 

[زینب میشی]

عاشق نبودی

میدانم !
هیچ وقت عاشق نبوده ای
که اگر بودی ؛
می دانستی من چه قدر بی قرار و دلتنگتم
که اگر بودی ؛
هیچ گاه با من چنین معامله ای نمی کردی
و رفتن را برنمی گزیدی

 

[زینب میشی]

نیمه جان

بی تو شانه هایم کم می آورند ؛
زندگی را !
برگرد تا هنوز نیمه جانی در بدن دارم

 

[زینب میشی]

چگونه؟

تا کی ادامه دارند این ناله ها ؛
نمیدانم !
فقط این را میدانم که من هنوز از تو
خالی نشده ام !
هنوز حکایتم با تو باقیست
و نمیدانم بعد از این اشعار چگونه فریاد زنم
نبودنت را !