روی سایت مجموعه دلنوشته‌های آنچه از دل برآید | sama_shams کاربر انجمن یک رمان

[Sama_Shams]

***
این روز‌ها، این خیابان پر از آدم‌های سرگردان است.
ای کاش اسم خیابان «سنگ فرشِ قدم‌های پریشان» بود!​

 

[Sama_Shams]

***
وقتی که می‌روی،
انگار بین همه ‌چیز‌هایی که تحریم شده،
«مرگ» هم تحریم شده است!​

 

[Sama_Shams]

***
انگار گرد دلتنگی در هوا پاشیده اند که هر کجای زمین هم که باشم، باز پریشان توام!​

 

[Sama_Shams]

***
می‌خواستم کمی عاشقت باشم؛
از دستم در رفت... .
دیوانه‌ات شدم!​

 

[Sama_Shams]

***
دلم انقلاب می‌خواهد.
انقلابی در شهر دلم که مردمش فرمانروای بی‌وفای شهر دلم را بیرون کنند؛
و او را تبعید کنند به جزیره‌ای که آن سوی افکارم باشد!
دلم انقلاب می‌خواهد... .

***
این روز‌ها خزان هم هوایت را کرده؛
دلتنگ زلفت می‌وزد!​

 

[Sama_Shams]

***
می‌خواستم فال‌ بگیرم.
صدایی از درونم گفت:
«دیگر فال نگیر!
فالت چه خوب باشد و چه بد،
سرنوشتت با دوری عجین شده است.
می‌دانی که حافظ در میان اشعارش «الا یا ایهاالهجران» ندارد!»​

 

[Sama_Shams]

***
انگار مجنون از غصه‌هایش برای بید گفته است که این‌گونه غریبانه سر به زیر افکنده و می‌گرید!​

 

[Sama_Shams]

***
این روزها قلبم هم درست کار نمی‌کند؛
به جای این‌که خونی سرخ را در رگ‌هایم جاری کند،
خیال سبز تو را در سرتاسر رگ‌هایم می‌رقصاند!​

 

[Sama_Shams]

***
من به چشمانت دخیل بسته‌ام.
نکند تو مرا از در این خانه بِرانی؛
نا‌امید نمی‌شوم...
اما دیوانه، چرا!​

 

[Sama_Shams]

***
انگار زمین در میان سماعش
سرگیجه گرفت که حالا...
من اینجا،
در نیمه‌ی تاریک روزگار
در میان دیوارهای بلند تنهایی، اسیرم!
و تو...
در آن سوی روزگار
جایی در میان آغوش او گم شده‌ای...!​