متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی کلاژه | نگاردال کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگاردال
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 29
  • بازدیدها 1,575
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: کلاژه
نام نویسنده: نگاردال
تگ: منتخب

482856_5b97e02a729ca571ad95a4176ca11f64.jpg

مقدمه:
در میان تلاطم افکار بیمار این دنیا...
قلبی هنوز هم می‌تپد، هنوز هم برای رهایی، خون گریه می‌کند.
در میان تعادل این رهایی، فکری به سمت آزادی پرواز می‌کند.
در این وادی بی‌فکر، چه کسی عشق را پیدا می‌کند؟!
در این تلاطم بی‌فکر، چه کسی عشق را باور می‌کند؟!
قلب‌ها می‌شکند...
می‌شکند...
و می‌شکند...
آیا دیگر عشق واقعی وجود دارد؟!
من که این‌طور فکر نمی‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,005
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #2


134551


" به نام ایزد منان "
هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani.Nt

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
روبه‌رویم نشسته بود.
چشمان خالی از حسش را به من دوخته بود.
منو را به سمتش هل دادم.
لبخند تلخم را پس‌زدم و با همان لحن عاطی از استیصال زمزمه کردم:
-«نظرت راجب خوردن کمی دلتنگی و انتظار چیست؟»
اخم‌هایش درهم رفت.
گفتم:
-«حق با توست؛ کمی سنگین است! هرچه باشد، تو عادت نداری!
بگذار پیشنهاد دیگری دهم!
دل‌شکستن عاشق با چاشنی حرف‌های تلخ چه طور است؟»
چشمانش حرفی نمی‌زند و حال، رگه‌های دلتنگی در آن خودنمایی می‌کند.
بی‌رحمانه‌تر ادامه می‌دهم:
-«البته تو که به طعم شوری عادت نداری، با معده‌ات ناسازگار است!
اشک ریختن شور است و
دل‌شکستن همچو نمکِ بر روی زخم!»
از جا برمی‌خیزد و قصد رفتن می‌کند.
تکه اشک کنار چشمم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
کسی که دست به فرار گذاشته است،
یعنی قدرتی دوچندان پیدا کرده؛
قدرتی که در آن توانسته‌ آن عشق را تمام کند و برود پی زندگی‌اش،
فقط وابستگی ما در این میان به او احساس عذاب وجدان می‌دهد!
بازمی‌گردد با بی‌منطقی‌ها، با وابستگی‌های ما!
قدرت عشق‌مان را دوچندان می‌کنیم،
و به طور عامیانه دورش می‌گردیم.
سعی می‌کنیم عشق و علاقه‌ی فراموش‌شده را بازگردانیم...
ولیکن به چه دل خوش کرده بودیم!
این رابطه که تمامش سرد شده!
حال با معشوق‌بازی‌های ما حتی ولرم هم نمی‌شود... .
معشوقه می‌ماند با همان کوهی از سردی و تلخی!
چند ماه می‌گذرد.
در همان چند ماه گسسته‌شده، چندین‌بار نیز می‌رود،
و ما برای بار هزارم او را برمی‌گردانیم!
تا این‌که روز موعود فرا می‌رسد او می‌رود و کوله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
روزی که رفت،
نپرسیدم "چرا رفتی؟"
نپرسیدم "دلیل رفتنت چیه؟!"
فقط نگاه کردم به خودم، به کارایی که واسه‌ی موندنش انجام دادم.
زمان برگشت به همون روزایی که فهمیده بودم دیگه دوستم نداره،
و من چه قدر بچگانه با خودم فکر می‌کردم می‌تونم با علاقه‌ی زیاد نگهش دارم!
هرشب بهش "شب بخیر" می‌گفتم و روزا قبل از اون بهش پیام "صبح بخیر" می‌دادم.
اگه با کسی دعواش می‌شد،
کورکورانه طرف اون رو می‌گرفتم
تا بهش بفهمونم حواسم بهت هست!
می خواستم بگم
من مراقبتم...
ولی با این کارا فقط خودم رو عاشق‌تر کردم!
من عاشق مردی شده بودم که حتی توی تنهاییاش به من فکر نمی‌کرد.
روزی که رفت،
حرفی برای گفتن نداشتم!
من کسی رو ازدست دادم که خیلی وقت بود من رو از زندگیش خط زده بود... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دوست دارم یک صبح زیبای پاییزی که نم‌نم باران روی شیشه‌های اتاق جا خوش می‌کند،
وقتی که پتو را دور خودت کادوپیچ کرده‌ای،
از سرما برخیزم...
و با دیدن جسم مچاله‌شده‌ات در میان آن پتو،
لبخند بزنم و به قصد رفتن پی مشغله‌های زندگی برخیزم!
اتاق را به آرامی ترک کنم تا مبادا خواب شیرینت برهم بخورد!
صبحانه درست کنم و از همان کره‌ی بادوم‌زمینی که دوس داری، برایت لقمه بگیرم،
لباس‌های کارم را بپوشم،
به اتاق بازگردم این بار اما سیلی از سر و صدا را راه بیندازم و معاخزه‌ات کنم؛
بگویم:
-«باز هم که خوابیدی؟ مگه چه قدر می‌تونی بخوابی؟»
بعد روبه‌روی آینه
همان‌طورکه موهایم را شانه می‌زنم، دیدت بزنم
و هزاران بار درون قلبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
بزرگ‌ترین سؤالم این بود:
فرق انسان‌های بلاتکلیف و عاشق چیست؟
ساعت‌ها می‌نشینی،
به دروغ‌های شاخدار طرف مقابل گوش می‌کنی،
به وعده‌های شیرینی که عایدش خالی از لطف است!
می‌نشینی به صدای خواهش‌هایش گوش می‌کنی،
چشم می‌دوزی،
و روزی می‌رسد که خسته می‌شود و می‌رود.
هیچ دلیل منطق‌داری نمی‌آورد؛ فقط می‌رود!
و تو آن روز باز هم تماشا می‌کنی؛
اما این بار حماقت خودت را...
که چه ساده دل‌سپردی به نالایق‌ها...
و چه ساده ارزش‌ها، شأن و شخصیتت را به‌باد دادی تا بماند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
و ای کاش می‌شد بروم در دوردست‌ها،
پشت دیوار پوشالی احساس،
چشم‌هایم را بشویم،
دست خودم را بگیرم و نوازشش کنم
و بگویم:
-«گریه برای تو ساخته نشده؛
اشک نریز!
رفت؟ بگذار برود! ماندنی خودش می ماند و رفتنی
با کوچک‌ترین اشاره‌ها می‌رود!»

نگاردال
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
بوی عطر بهارنارنج و هل چایی،
توی یه شب سرد زمستونی،
کنار شومینه،
زل زدن به عکسات که روی دیوار خودنمایی می‌کنه،
توی یه شب سرد زمستونی...
وفتی بیشتر از همیشه به گرمای آغوشت نیاز داشتم!
یهو همه جا سرد شد...
تو نبودی گرمم کنی...
دنبالت اومده بودم ولی به خاطر بارش زیاد برف، رد پاهات گم شد...
امثال زمستون برف شدیدی بارید...

خیلی شدید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال

نگاردال

کاربر فعال
سطح
30
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
21,405
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
آخرش قرار است چه شود؟!
فوق فوقش باز هم برای بار هزارم پروفایلت را چک می‌کنم...
از فرط حسادت اشک می‌ریزم،
دیگر حق معاخزه کردنت را ندارم؛
چرا که دیگر مال من نیستی!
اشک می‌ریزم... .
از پروفایلت خارج می‌شوم.
چند روز بعد این کار را تکرار می‌کنم،
باز هم اشک می‌ریزم.
به خود قول می‌دهم دیگر نه سراغش می‌روم و نه استوری‌هایش را چک می‌کنم!
دلم را خوش کرده بودم به این‌که تو منتظر دیدن استوری‌هایت از چشم منی...
می‌گذرد... .
دیگر پروفایلت هم نمی‌آیم؛ انگار خودم را در منجلابی انداخته‌ام که ثمره‌اش گم کردن خودم است...
پروفایلم را مشکی می‌کنم،
اکانتم را از چشم همه دور می‌کنم،
از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگاردال
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا