متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی مشکی مات | ~Yäs کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع -No Voice
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 3,084
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
لعنت به این سردرد‌های مزاحم!
نه فرصت فکر کردن می‌دهند،
و نه فرصت فکر کردن به تو را به من می‌دهند!
تعجب نکن لطفا!
معلوم است که فکر کردن عادی من متفاوت است با زمانِ به تو فکر کردن‌هایم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
می‌دانم در همین حال بسیاری فکر می‌کنند من و تو عاشق یک هستیم؛ اما هم تو خوب می‌دانی هم من و هم نزدیکان که این عشق نیست؛
منظورم این است که عشق اصلا وجود ندارد...
عشق تنها در افسانه‌هاست.
احساساتی که امروزه همه بر روی آن نام "عشق" گذاشته‌اند، تنها عادتی بیش نیست!
من هم عاشق تو نیستم!
من تو را جز دوست‌داشتنی‌های زندگی‌ام گذاشته‌ام و به تو عادت کرده‌ام!
به تو دل‌بسته‌ام و خودت می‌دانی که «ترک عادت موجب مرض است».
عشق هر چند افسانه‌ای و پرشور و حس، مشکی‌مات نیست!
عشق شاید کِرِم است؛ نمی‌دانم! وقتی وجود ندارد چگونه رنگش را تعیین کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم تو از جنس نور هستی؛
نه که بخواهم بگویم امید و روشنایی و این‌ها، نه!
به این خاطر می‌گویم از جنس نور هستی که خودت را به راحتی به مسائل وارد می‌کنی. مثلا همین متن‌ها! به هیچ عنوان قرار نبود تو در آن باشی.
قرار بود یک متن منطقی و انسانی باشد و من بعد از مرور متوجه شدم نه تنها در آن وارد شدی، بلکه در تمامی پاراگراف‌ها عرض‌اندام کرده‌ای.
می‌دانی؟
ما افسانه‌ای و رویایی نیستیم!
نه زیبایی وحشی و نه ثروت بی‌نهایت!
هر دو طعم مشکلات را چشیده‌ایم و تو شدی یک مرد جدی و خشن و شاید گنگ،
و من یک دختر شر و خنده‌رو و شاید دیوانه.
می‌دانی؟
داستان، داستانِ همان زرد و مشکی است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
اوه خدای من!
هیچ کدام از دوستانم باورشان نمی‌شود این متن‌های پر شده از تو به قلم من باشد.
آن دختر بی‌احساس و بی‌خیال کجا و این متن‌های مشکی‌مات رنگ کجا؟!
از ده باری که کلمه مشکی را می‌گویم، حداقل ۶ بارش را به یاد موهای پریشانت می‌افتم.
آخ امان از دل بی‌جنبه‌ی من که با یاد موهایت هم این‌طور در سینه برایت تنگ می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
نرم نرمک وارد پاییز شدیم! پاییزِ مشکی‌مات رنگ!
با آن بارش‌های فصلی مشکی‌مات رنگ. اشتباه نکن! من دیوانه نیستم که بارش باران را مشکی‌مات می‌دانم. نمی‌دانم، شاید هم هستم!
اما از نظر من باران هم مشکی‌مات است. قطرات بارانی که به وقت دل‌گرفتگی، شادی، غم و... بر سر و شانه‌ی ما ریختند و حداقل برعکس خیلی از نزدیکان، سعی خود را در بردن غم‌هایمان کرده‌اند، لایق رنگ مشکی‌مات نیستند؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
درست همین دیروز بود که در آن هوای لعنتی پاییزی
با آن قطرات باران لعنتی‌تَرَش قدم پشت قدم برمی‌داشتم و سخت سعی در کنترل خود برای خبر نکردن مشکی‌مات‌ترین شخص زندگی‌ام داشتم.
می‌دانی؟
گاهی آدم‌ها آدم بودن را به فراموشی می‌سپارند و از آن‌ها تنها حیوان نجیبی به نام "خر" باقی می‌ماند؛
دست خودشان هم نیست!
همچین دل‌شان را باد برده که گه‌گاهی جایش با عقل جا‌به‌جا می‌شود و بر تخت سلطنت بدن‌، جا خوش می‌کند،
فرمان را در دست می‌گیرد و بی‌توجه به چراغ قرمز‌های عقل و تابلو‌های ورود ممنوعِ غرور،
جریمه پشت جریمه می‌اندازند تا تنها به او برسند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
اگر بگویم شب‌ها با فکرت چشم می‌بندم و روزها مصداق بارز «خودم این‌جا و دلم جای دیگری است» هستم، می‌دانم که طاقت از دست می‌دهی و آسمان به زمین می‌آوری برای برقراری حتی یک تماس کوتاه!
اما عزیز مشکی‌مات رنگ من!
دلخورتر از آنی هستم که در تماس لحن سردم را نفهمی و من یکی طاقت سرد شدن لحن تو را ندارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
در توجیح این احوال، تنها می‌توانم بگویم باید مغزت را آب طلا بگیرند. لعنتی‌ترین و مشکی‌مات‌ترین شاعر دنیا‌، جناب آقای "فاضل نظری" الخصوص با آن بیت که می گوید:
«بر غیرت من عیب مگیر، ای همه خوبی!
وقتی که به اندازه‌ی حُسن تو من حسودم!»
و تمام سکوت من را خلاصه کرده است.
جانان مشکی‌مات رنگ من!
کاش اندکی حواست را جمع حرف‌های گذشته‌ی نه‌چندان دورمان کنی!
مشکی‌مات‌ترین من!
نگران نشو، مشکلی پیش نیامده! تنها دلم اندکی کوچک شده برای آن انحصار تو برای خودم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
می‌دانم عادت نداری به این احوالاتم!
اما این روزها حال دلم اندکی بارانی است، نور ناشی از اندک رعد‌هایش روشن می‌کند حقایق را و سایه‌شان را با مرور خاطرات بزرگ‌تر و بزرگ‌تر بر روی دیواره‌های اتاقک "قلب" نامم هک می‌کند.
قطرات باران یکی پس از دیگری بر خاک قلبم فرود می‌آیند و مشکی‌مات‌هایم را رقیق و رقیق‌تر می‌کند.
دل‌گرفته خیره به چشمان دیوار‌های اتاقک قلبم، لبخند بر لب می‌نشانم و نمی‌گذارم حتی یکی از آن‌ها با بی‌توجهی به احوالم رعد‌ها را قوی‌تر و بیشتر کند.
کلمه به کلمه حرف‌هایشان هیزم می‌اندازد درون کوره‌ی آسمان دلم و جرقه‌ها و رعد‌ها بیشتر بیشتر می‌شوند و سایه‌های روی دیوار را بزرگ‌تر و ترسناک‌تر می‌کند.
آخ از دست آن دخترک کوچک پنهان شده‌ی زیر میز که با مردمک‌های گشاد شده برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
مشکی‌ترینم!
گاهی دلم برای انسان‌ها تنگ می‌شود؛ از همان موجوداتی که درون قصه‌ها از خوبی و انسانیت‌شان شنیده بودم،
همان‌هایی که با امید دیدن‌شان پا به این دنیا گذاشتیم و یک در هزار هم با آن‌ها مواجه نشدیم!
تنها با بازیگر‌هایی با نقش انسان رو‌به‌رو شدیم؛
آدم‌هایی که این روزها شده‌اند همان حیوان دوپا!
انگار که نه انگار قرار بود اشرف مخلوقات شوند.
این روزها آدم‌ها بی‌هیچ عذاب وجدانی همچون آب خوردن دل می‌شکنند!
بی‌توجه به احساسات دیگری، زبان در دهان می‌چرخانند و کلمات را مانند تیر‌های ترکش بر روح دیگری جاودانه می‌کنند و شهید دیگری بر دست خدا باقی می‌گذارند که او را پیش فرشتگانش از دلدادگی به این موجود دوپا شرمنده‌تر از همیشه می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : -No Voice
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا