متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته آتی نویس | آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 75
  • بازدیدها 3,333
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #11
سن تنها یک عدد برای برچسب زدن به انسان‌هاست که چند روز را زندگانی کرده اند.
اما سوال این است که آیا همه ی انسان ها به تعداد سال‌های سنشان زندگی کرده اند یا فقط گذرانده اند؟
گاه تراکم روزها و ماه‌ها چیزی جز غم را در بساط ندارد.
روز تولد هر‌کسی را تبریک می‌گویند؛ از این‌که یک‌سال دیگر را به اتمام رسانده و عدد سنش افزایش یافته.
این تولد برای بعضی‌ها حس خوبی دارد از اینکه 365روز را خوب گذرانده اند و نامش را زندگی گذاشته اند.
اما آن دسته ای که آنقدر هیاهوی روزگار در آغوششان گرفته به یاد نمی‌آورند چه روزی 365 روزشان تمام می‌شود و تنها تصورشان از زندگانی، گذراندن می‌شود.
راستی روز تولد شما یک‌سال زندگی کردن است یا گذراندن؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #12
ما آدما خودمون انتخاب می‌کنیم با کی خوش‌اخلاق باشیم و برای کی بد‌اخلاق.
حتی اونایی که صفت بد‌اخلاقی رو به دوش می.کشن، با یه سری مد نظرشون خوش اخلاقند.
بد اخلاقی علت‌های زیادی داره مثل:
ناراحتی، بی حوصلگی، رفتار یا صحبت های که باب میل نیستن و...
اما یه سری افراد انقدر خوبند، که کمتر کسی روی خوش بهشون نشون نمی‌ده.
انقد خوب باشیم که حتی وقتی آدما حالشونم خوب نیست با دیدنمون لبخند بزنن.
از اونایی که همیشه دیگران حوصلمونو داشته باشن.
باشد که اینگونه شویم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #13
آذر، برخیز دختر جان، عزم سفر کن که موسم رفتنت فرا رسیده است.
می‌دانم بغض داری اما جانم بس است؛ بسیار گریستی دگر کافیست.
آذر جان، اشک‌هایت را از کوچه ها خشک کن؛ آخر قرار است این کوچه‌ها به شاباش رسیدن یلدا، سپیدپوش شوند و نقل بر سر این درخت های بی‌بار بریزند.
آذر جان، فریاد نزن که کسی دیگر صدای تو را نخواهد شنید.
نکند که دل‌گرفته باشی و با این چشم های خیست سفر‌کنی؟!
جان من، هر آمدنی رفتنی دارد و هر قشنگی، قشنگ تر را.
تو با گیسوان زرد و چشم های آبی بارانی‌ات می‌روی، یلدا با پیرهنی سپید که سر تاسر مروارید است می‌آید اما یلدا هم یک روزی می‌رود و بهار با شکوفه هایش می‌آید.
پس اندوهگین مباش‌! اشک هایت را پاک کن.
آذر دختر ته تغاری پاییز، سفرت بخیر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #14
قهوه‌ات سرد شد؛ تو که سرد دوست نداشتی.
این جمله را در هر دیدار می‌گفت.
من در پاسخ لبخندی می‌زدم و می گفتم: مگر چشم های تو حواس برای آدم می‌گذارد؟
قهوه ی سرد هم با نگاه دلربای تو لذیذ می‌شود.
جان من، قهوه های زیادی از فکر و خیالت، در نبودنت سرد شده اند؛ اما به آن لذیذی نیستند، آخر نگاه تو را کم دارند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #15
دلم می‌خواست اون دختر بچه بودم که سقف آرزوهام، به اندازه ی اون قابلمه‌ی اسباب بازی، کوچیک می‌شد.
اوج دلخوشی‌هام، بغل کردن عروسکام می‌شد.
آرامشم، تو شونه کردن موهای عروسکام خلاصه می‌شد.
دلم می‌خواست به اندازه ی بچه شدنم، قد دغدغه‌هام کوتاه می‌شد و گریه‌هام فقط برای گم کردن اسباب بازی‌هام می‌شد.
دلم می‌خواست اون بچه ای می‌شدم که با پوشیدن پیرهن مورد علاقم، لبخند رو لبام نمایان می‌شد.
دلم میخواس، این خواستنی‌ها همشون، حقیقت می‌شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #16
زمستان جان، پاییز با دیدن جلوه‌ی زیبایی تو بساط دلبری‌اش را جمع کرد و رفت.
این رفتن و دل‌کندن آن‌قدر برایش طاقت فرسا بود که شب، آمدنت را طولانی تر کرد که بتواند به اندازه ی یک دقیقه بیشتر کنارت بماند.
یلدا نماد عاشقی است که یک لحظه کنار یار بودن را هم به قدر یک‌سال غنیمت می‌شمارد.
لحظه به لحظه یلدایتان پر از لحظات ناب.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #17
عده ای می‌گویند: فرزند ارشد بسیار عزیز است؛ بعضی دیگر هم متعقدند که ته‌تغاری‌ها شیرین ترند.
پس خوشا به حال مایی که فرزند ارشد ته‌تغاری سالیم و همان قدر عزیز و شیرین.
زمستانی و زاده ی دی‌ایم.
می‌گویند: ظاهرمان به مانند فصلمان سرد است.
آری فصلمان سرد است اما این سردی را بهانه ای کرده است برای گرمای محبتمان.
ما نیز برعکس ظاهر سردمان بسیار پر‌انرژی و لبریز از جوشش محبتیم.
ما دی ماهی ما را در نگاه اولمان سرد و بی احساس قضاوت نکنید؛ چرا که پس از مدتی از شناخت ما خودتان به گرمای محبت ما اعتراف خواهید کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #18
حس اون گلدونی رو دارم که ترک برداشته بود اما بازم جایگاه خوبی برای گلا بود ولی الان شکسته و دیگه هیچ گلی رو نمی‌پذیره.
اون ترکا همون ناامیدی‌هایین که گاهی سراغمون میان اما اون گلا همون روزنه‌های امید این ناامیدی‌هان.
خدانکنه گلدون شکسته‌ای بشیم که هیچ گل امیدی نداشته باشیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #19
مرگ‌آور است، ثانیه‌های زندگانی که کسی تمایل به فهمیدنت ندارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #20
دنیا به اندازه ی دلتنگی‌هایت، کوچک می‌شود؛ آنقدر کوچک که جز زانو‌هایت هیچ تکیه گاهی برای سر پر از افکار آشوبت نداری.
دلتنگی دردی است که وقتی در وجودت رخنه کند، آنقدر پریشانت می‌کند که گویی دنیا برای تسکین دردت بسیار کوچک است.
آخ از دلتنگی که زهری می‌شود بر جان شیرینت و اوقاتت را تلخ می‌کند.
دلتنگی، همانند آن فرشته مرگی است که هر لحظه جانت را به لب می‌آورد و پشیمان می‌شود؛ همان قدر سخت، همان قدر تلخ!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا