متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی هیپنوتیزم سرنوشت| negin javadi کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: هیپنوتیزم سرنوشت «جلد دوم عروس شب»
نویسنده: negin javadi
تگ: منتخب
ویراستار: پریسا زارعی
مقدمه: دختری ازجنس زمستان سوار بر رقص برف ها همراه با عروس شب از پیاده روهای شهر می‌گذرد و سه ماه زمستان مسافر زمان میزشود، برف که تمام کوچه ها را آذین بسته است حجم سرد بودن و زیباییش را نشان می‌دهد و ضربان قلب هوا را می‌گیرد؛ ضربان قلب واحساس انسان ها را چه کسی می‌گیرد؟چه کسی میداند دردل مردم این شهرکه همه مسافری بیش نیستند چه می‌گذرد؟!
کاش می‌شد نبض احساس کسی که دوستش داری را بگیری...
کاش می‌شد سرنوشت را هیپنوتیزم کرد تا شاید دنیا جای بهتری شود برای زندگی کردن...

216072
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,402
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #2
423741_44db087e1359b37f105360906dec08af.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام او که ناقوس کلیسای عشـــق را می‌نوازد!
انگشتم را دور کمر فنجان نسکافه‌ام می‌کشم کتاب عروس شب را می‌بندم ومی‌گذارم کنار دستم، وبه منظره زیبای برفی خیره می‌شوم، چقدرسخت گذشت خزان پاییز؛ هر ثانیه ساعتی وهر ساعتی ماهی وهر ماهی سالی گذشت، ولی هرچه که بود گذشت باتمام سختی و دلتنگی و انتظارش...
آری همین است تا شقایق هست زندگی باید کرد...
به همین شقایقی که سهراب گفته است سوگند که توبر خواهی گشت، من به این معجزه ایمان دارم. درانتظار پایان فصل سردم هستم که لحظه هایش ازخزان وغم ودلتنگی پراست. چشم انتظار پایان فصل زمستانم هستم که غنچه هایم به گل تبدیل شود. ای که فصل غمم رامی‌بینی، ماهم بهاری داریم. این نیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
می‌دانی قصه لیلی را؟!
کاغذ و قلمم رابر می‌دارم وداستان لیلی‌های سرزمینم را می‌نویسم تا بخوانی وبدانی...
"به نام خدای لیلی ومجنون ها"
من، لیلی دختری ازتبار احساسات درقفس سرنوشت محبوسم، کاش روزی آزاد شوم کاش لیلی‌های زمین همگی آزاد شوند...
خداوند که می‌خواست لیلی بسازد مشتی خاک از روی زمین برداشت، ازخود بر او دمید. و لیلی پیش ازآن که خود باخبر باشد عاشق شد
ساليانيست که ليلي عشق مي‌ورزد. ليلي بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد؛ عاشق مي‌شود.
ليلي نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان.
خدا گفت: به دنيايتان مي‌آورم تا عاشق شويد. آزمونتان تنها همين است: عشق...
وهرکه عاشق‌تر شد؛ نزديک‌تر است. پس نزديک‌تر آييد؛ نزديک‌تر. عشق کمند من است. کمندي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
خدا گفت: ليلي يك ماجراست، ماجرايي آكنده از من. ماجرايي كه بايد بسازيش
شيطان گفت: تنها يك اتفاق است. بنشين تا بيفتد
آنان كه حرف شيطان را باور كردند، نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيافتاد
مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد
خدا گفت: ليلي درد است، درد زادني نو، تولدي به دست خويشتن
شيطان گفت: آسودگيست. خياليست خوش
خدا گفت: ليلي، رفتن است، عبور است و رد شدن
شيطان گفت: ماندن است. فرو ريختن در خود
خدا گفت: ليلي جستجوست. ليلي نرسيدن است و بخشيدن
شيطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملك
خدا گفت: ليلي سخت است. دير است و دور از دست
شيطان گفت: ساده است. همين جا و دم دست
و دنيا پر شد از ليلي هاي زود. ليلي هاي ساده اينجايي. ليلي هاي نزديك لحظه‌اي
خدا گفت: ليلي زندگي است. زيستني از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
این بود داستان لیلی‌های سرزمین‌م؛راست می‌گوید خدا، زمین بی‌لیلی سرد و بی‌روح است...
نسکافه‌ام راسر می‌کشم و کاغذ وقلم‌م را روی میز رها می‌کنم؛ این هوا جان می‌دهد برای قدم زدن. قراراست زمان مرا همسفرخود کند و زودتر لحظه های فراق جای خود را به وصال بدهند...
لباسم را می‌پوشم وبه سمت پیاده رو می‌روم تا قدم بزنم؛ آرام آرام قدمم را می‌گذارم مبادا لیز بخورم. برف‌ها زیر پاهایم له میزشوند وصدایشان از زیر کفش‌هایم به گوشم می‌رسد با تمام وجود برف را زیرپاهایم حس می‌کنم، خم میشوم ویک مشت برف برمی‌دارم وبادستانم یک گلوله برفی درست می‌کنم،سرمایش تا مغز استخوانم نفوذ می‌کند کم کم با حرارت دستم کوچک می‌شود چه شباهتی دارد باانسان ها، مانند ما باحرارت و فشار کوچک می‌شود ولی سفت وسخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
نمی‌دانم شاید من ازسیاره دیگر آمدم چرا مردم به هوای بارانی وبرفی می‌گویند خراب؟! چرامردم ازاین هوای قشنگ لذت نمی‌برند؟!
درست است که زمستان سرد است ولی باعشق ومحبت گرم می‌شود، آسمان لحاف سفید رنگش راروی خودش کشیده، وزمین فرش سفیدرنگش را گسترده است. گفتم زمین؟!
کدام زمین؟!
همان زمینی که پراست از آدم های بد؟
همان زمینی که خود شرمنده است ومی‌گوید: من اینطور نبودم قرار نبود این طور شوم ولی آدم ها من را به فساد کشیدند.
ای برف برای چه می‌باری؟ به کدام زمین می‌باری اصلا؟!
زمینی که بعضی آدم ها آن را ناپاک کردند
زمینی که هرجای آن بروی ردپایی ازخبیثی می‌بینی...
نبار برف جان، نبار
تو روح آسمان وخدا را همراه خود داری
تو سفید وپاکی همچو لبخند خدا
توپیوند بین عشق وآسمانی
بخدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
اگرتومی‌دانستی که آدم ها چقدر زمین را پرازحس های بد کرده‌اند آنوقت لباس سفید برتن نمی‌کردی وبه اینجا بیایی، آن ها توراهم کثیف می‌کنند برف جان...
عروس شب هم ناراحت است وخود را زیرلحاف آسمان پنهان کرده درد خودش کم بود حال ناراحت زمین وانسان هایش هم هست...
چند وقتی هست که عروس شب را ندیدم گویی خجالت می‌کشد خود را نشان دهد بس که منتظر ماندم وبه او نگاه کردم.
ماه جانم، تو که همدمم بودی در روزهای تیره ام نگران نباش درست می‌شود ژنرال عالم نظاره گراست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
همچنان برف مانند مروارید برزمین می‌ریزد. نسیم سرد زمستان برف ها را به رقص درهوا وا می‌دارد تا به زمین برسند، دلتنگی دوباره هجوم می‌اورد برقلبم، رعشه دائما سرگردان هی می اید ومی‌رود...
خدای کوچک من، که درزمین می‌زیستی تا روزی که برف سفید می‌بارد دوستت دارم...
مانند پوپک سرمازده در زیر برف زمستان تنهایی قدم می‌زنم، برف‌ها درشت ترازقبل شروع به باریدن می‌کنند، درگوشه ای از پارک کودکان آدم برفی درست می‌کنند وقهقه هایشان پارک راهم زنده نگه داشته است؛ به سمتشان می‌روم و روی نیمکتی نزدیک آنان می‌نشینم. دلم برای قهقه های کودکانه‌ام تنگ شده که خیلی وقت است جایشان را به هق هق شبانه‌ام داده‌اند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
سوز زمستان گونه و بینی کودکان را قرمز کرده ولی آن ها هیچ توجهی به سرما ندارد وکارخودشان را می‌کنند. دیدن این صحنه ها شیرینی خودش رادارد که درهیچ شیرینی فروشی وجود ندارد. مدتی به انان می‌نگرم تا آدم برفیشان را کامل کنند وبعد سمت کودکان می‌روم و ان ها را کنار ادم برفی جمع می‌کنم ویک عکس سلفی با آنان می‌گیرم تا یادگاری بماند...
دوباره به راهم ادامه می‌دهم؛ درگوشه ای از پیاده رو فرشِ برفی، بی هیچ ردپایی بود؛ سفیدیش چشمم را زد، چشمانم رانیمه بستم ورفتم آن قسمت. باسرانگشتم قلبی را روی فرش سپید کشیدم...
دیگرنمی‌گویم کدام قلب. می‌دانی همان قلبی رامی‌گویم که به یک باره احساسش مچاله شد اما هنوزپاک هست مثل سفیدی برف...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا