متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته ی ایست قلبی|ReiHane_FB کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,263
  • کاربران تگ شده هیچ

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته:ایست قلبی
نام نویسنده:ReiHane_FB
مقدمه:
" قلبم که ایست کند
دستانم که از دنیا کوتاه شود
باز هم مرا عروس آینده ی نزدیکمان میدانی؟
پیش مرگ عشقمان که شوم...
در آسمان ها که باشم...
باز هم مالک نگاهت او میشود؟
جانم را برایت بدهم...
باز هم بازیگر نقش مکمل من میشوم؟
زمان را که به عقب برگردانم
باز همان تصویرت دست در دست دیگری را برایم رقم میزنی.!؟ "


ایست قلبی (2).jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • #2
دلنوشته.jpg



" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
آقای قاضی..!

بیا باهم منطقی باشیم؛ او سهم من است.

شکایت دارم به نبودش در کنارم!

او سهم من است..!

شکایت دارم به او که دستانم را تنها گذاشت.
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
کاش قاضی‌‌ حکم تو را تنها نگذاشتنم اعلام کند.

کاش قاضی ای پیدا میشد تا جواب شکایتم را با "وارد نیست" ندهد.

عالِمی در این ظلمت پیدا می‌شود، تا راه پیدا کردن روشنایی‌ام را به تو ختم کند!؟

شاید هم پزشکی یافت شود تا بفهمد نیاز به مرهم نیست؛ برای زخم‌های من، یک‌ «تو» کافی‌ست...
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
تکیه گاه که نداشته باشم چگونه سرپا شوم؟

نه، نه نمی‌توانم روی پا ایستادن را بلد نیستم.

توان بدون نقش اصلی زندگی کردن را ندارم.

طاقت تنها بودن و نداشتن دستانی که گرمای زندگی‌ام هستند،

از من سلب شده و امان از این بی طاقتی‌ام...
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #6
تکیه‌گاهم می‌شوی؟

مرحم زخم‌هایم می‌شوی؟

روشنایی را در ظلمت نشانم می‌دهی؟

نقش اصلی زندگی‌‌ام بودن را بر عهده میگیری؟

مالک چشمان دریایی‌ام میشوی؟

همان دریایی که هر لحظه امکان طغیان کردن را دارد!

می‌دانم بار سنگینی است،

تو این بار را به منزل برسان..!
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #7
جیغ خوشحالی ام را به جان بخر...

در سیل چشمانم غرق نشوی!

در جیغ خوشحالی ام شنوایی‌ات را از دست ندهی!

قاضی..!

شکایتم را پس گرفتم!

حکم تبرئه را اعلام کنید من سهمم را گرفتم.
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #8
جیره ی روزانه‌ ام را با دوستت دارم هایش پرداخت می‌کرد.

سرمای دستانم را با گرمای وجودش مرمت میبخشید.

دونفره‌ هایم را با وجودش تکمیل میکرد.

آغوشش به نام من شده بود...
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #9
روزهایی که تکراری بودنشان او را هم عاصی کرده بود.

روزهایی که با سوال تکراری" تنهایم نمیگذاری؟ " من،

و با جواب دلگرم کننده ی او سپری میشد!

همان روزهایی که من در قصر رویاهایم به سر میبردم...

شیرینی خوشبختی زیر زبانم مزه کرده بود،

و امان از این شیرینی‌ای که مانند یخ درمانی عمل می‌کند!

اول دلت را خنک می‌کند بعد ناگهان شعله هایش زبانه می‌کشد و عذاب را چاشنی حال و روزت می‌کند..!
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #10
امان از چشمانش که سردی در آن موج میزد.

همان تیله‌های مشکی که برقشان از ستاره‌های آسمان هم درخشان تر بود سهم من نبود.

آغوشش تنها عطر من را نچشیده بود،

عطر همیشگی‌اش حال مخلوطی عذاب آور از عطر زنانه داشت،

و بوی خ**یا*نت را به مشامم می‌رساند..!
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا