روی سایت دلنوشتهٔ دست به قلم می‌شوم | ستاره لطفی کاربر انجمن یک رمان

[سـایهـ سـار؛]

زندگی ما انسان‌ها، سراسر هیجان است... .
از عاشق شدن!
از شکست خوردن!
از خرد شدن غرور!
از به دست آوردن، دست‌آورد‌های بسیار عالی!
از به دست آوردن ثروت!
و هزاران چیز که تو به آنها فکر می‌کنی!
به زندگی‌ات احترام بگذار، و با شادمانی از آن استفاده کن... .

 

[سـایهـ سـار؛]

آن‌قدر در دلم خون است، که دل مادرم هم خون شده است!
آن‌قدر که افسرده‌ام، مرا دیوانه خطاب می‌کنند!
آن‌قدر که بی‌کسم، همیشه در کنج ازلت هستم!
باعث و بانی اینها، تو هستی... .

 

[سـایهـ سـار؛]

می‌خواهم فریاد بزنم و بگویم:
-«تو، تو، تو، تو، تو، تو.»
تو، تنها کسی هستی که در قلبم خانه‌ای محکم ساخته است، که با هیچ زلزله یا شکستی ویران نمی‌شود!

 

[سـایهـ سـار؛]

من، با عشقی که تو در قلب بی‌تابم ایجاد کرده‌ای، همراهِ یک سبد محبت و رویاسازی، از میان باغ‌های عشق می‌گذرم!

 

[سـایهـ سـار؛]

من همانم که به تو دل باخت!
آری، من آن دل‌باخته‌ام، که از عشقِ تو همه چیز را از دست داد!
دوست، خانواده... .
من همانم که از عشقِ تو، قید عزیزترینانم را زدم!

 

[سـایهـ سـار؛]

آنقدر ناتوانم، که نایِ نفس کشیدن را ندارم، لحظه‌ای طمینانه می‌خواهم!
آن‌قدر ویرانم، لحظه‌ای محبت می‌خواهم!
آن‌قدر بی‌کسم، اندکی! عشق می‌خواهم... .
آنقدر... .

 

[سـایهـ سـار؛]

ما: من، تو، که شامل ما می‌شود!
می‌توانیم در کنارِ یک‌دیگر، زندگی‌ای زیبا و پر از وفاداری بسازیم، عشق جانم... .

 

[سـایهـ سـار؛]

دستم را در دستانت می‌گذارم، دوست دارم یک‌ صدم ثانیه‌ هم که شده بیشتر زندگی کنم!
در کنارِ تو که هستم، دلم سرازیر از عشق می‌شود، و عشق از تک تک سلول‌های بدنم فوران می‌کند!
وقتی می‌فهمم تو را دارم، نزدیک است از خوشحالی دیوانه شوم!
آری، این است قدرت عشقت!

 

[سـایهـ سـار؛]

زندگی، فراز و نشیب‌هایی دارد؛ درست زندگی من در دورِ بدِ زندگی، گیر افتاده است!
و تنها راه نجاتش، تو هستی!

 

[سـایهـ سـار؛]

منم‌، و میان حجمِ عظیمی از عشقِ تو!
منم‌‌، و میانِ دستان پر قدرتت!
منم‌، و میانِ وفاداریِ بی‌نهایتت!
و تویی، در میان جواب متقابل حس‌هایت به من!