روی سایت دلنوشتهٔ دست به قلم می‌شوم | ستاره لطفی کاربر انجمن یک رمان

[سـایهـ سـار؛]

انسان‌ها، از کلمهٔ عشق یک هیولا ساخته‌اند، یک هوس ساخته‌اند!
ولی، کسی که عشق واقعی را چشیده باشد، از کلمهٔ عشق، محبت، پرمهری، گرمیِ دست، وفاداری، غرور و مهم بودن، می‌سازد... .

 

[سـایهـ سـار؛]

می‌گذرم و می‌خندم، می‌شکنم و می‌خندم، اشک و خنده را قاطی می‌کنم، از زندگی سیر می‌شوم، ولی می‌خندم!
عاشق می‌شوم می‌خندم، از دست می‌دهم و می‌خندم!
باور کن، زندگی ارزش ناراحت بودن را ندارد!

 

[سـایهـ سـار؛]

در میان آسمان‌ها، ستاره‌هایی وجود دارد!
هر کدام از آنها، روشناییِ یک‌ نفر است؛ و انتخاب شده‌ٔ یک‌نفر است!
نور امید یک‌ نفر است، امیدوارم ستارهٔ یک‌نفر باشید!
و هرشب در تیررس نگاهش قرار گیرید!

 

[سـایهـ سـار؛]

عاشق شدم، عاشق شد!
و یک «ما» درست شد، بعد یک «ما»، یک خانواده؛خانواده‌ای که خانه‌شان؛ سراسر از هیجان و شور اشتیاق و عشق است!

 

[سـایهـ سـار؛]

دلبرم؟!
یک قول به من بده!
قول بده، همیشه مال من باشی، همیشه سهم من باشی، همیشه دلت برای من برود، همیشه به من بگویی عشقم‌!
همیشه به من بگویی دلربای من!
چشمانت، دستانت، صدایت، آرامشی که به روحم می‌دهی، مال من باشد، قلبم را آرام کن!

 

[سـایهـ سـار؛]

در میان این همه انسان، دلم درگیر چشمان تو شد!
چشمانت، همچون مروارید می‌درخشند!
با هر درخشش از سوی چشمانت، جانم در می‌رود!

 

[سـایهـ سـار؛]

جانِ من، جانان من، دین و ایمان من، زندگانی من، برایم بمان، بر قلبم فرمانروایی کن!
ساکن قلب شکسته‌ام باش، تو تنها ساکنی بر شهر ویران قلبم!

 

[سـایهـ سـار؛]

گویند عشق، گویم او!
گویند ایمان و پرستش، گویم او!
گویند زندگی، گویم او!
گویند وفا، گویم او!
گویند انسانی منزه و عاشق، گویم او!
پس تو هم، اگر گویند زنِ زندگی، بگو تو!

 

[سـایهـ سـار؛]

من قول می‌دهم، زنِ زندگی برای تو باشم!
عشق را با بچه‌های‌مان برایت رقم بزنم!
و پردهٔ جدیدی از زندگی را برایت آشکار سازم... .

 

[سـایهـ سـار؛]

مگر عشق فقط به یک پسرک است؟
عشقِ من، به پادشاهم است!
عشق من، به تنها پشتوانه‌ام است!
عشق من، به قدرت‌مند ترین موجود الهی است!
عشق من، به یک ذات پاک است!
عشق من به پدر است!