کامل شده اشعار غیر از تو هیچکس | زینب میشی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زینب میشی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 73
  • بازدیدها 4,418
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
تعارف

تعارف که ندارم با خودم !
هر بار تلاش کردم فراموشت کنم نشد
یعنی بیش از پیش
به بودن در کنارت حریص تر شدم و طماع تر!
تعارف که ندارم با خودم!
هر بار دیدمت یا حس بودنت
در وجودم شکوفا شد
شوقی عاشقانه تمام جانم
را فرا گرفت
و وجودم را عاشقانه تر لرزاند
و من اسیر این لرزش شدم
تعارف که ندارم با خودم
هر بار یاد چشمانت افتادم
عاشقانه و سرمست
جوان تر از هر جوان شدم
هر بار برق چشمانت در نگاهم خلاصه شد
نگاهم مشتاق تر شد و دلم بی قرارتر
تیر نگاهت چنان بر قلبم نشست
که ضربانش را در گلو احساس کردم
تعارف که ندارم با خودم!
هر بار به تو می اندیشم
هر بار نگاه محبت آمیز تو را می بینم
هر بار نام تو را می شنوم
هر بار تو را از راه دور می بینم
هر بار یاد سینه ی مردانه ات می افتم
و در خیال سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
ربوده

خواب از چشمهایم ربود
یاد بیقرارت
و من پریشان تر از هر شب
تو را در یاد جستجو میکنم
و این بار
تصوراتت نیز به فریادم نمی رسند
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
قتل
دیدمت دیروز
سر تعظیم فرو آوردی
و خانم صدایم زدی
و من سرد
چشم از تو گرفتم
این بار نگاه به چشمهایت نکردم
تا دلم به شیطنت نگاه آتشینت
نلرزد
نمی دانستی از وقتی رفته ای
مرا در خویش به قتل رساندی
و جسدم را به باد دادی
من در تو مرده بودم
کافی بود سنگهای دلت را
پس می زدی
تا جسدم را از زیر آوار قلبت
بیرون بکشی
پس چرا در چهره ام
دنبال من میگشتی؟
نگو که نمیدانستی
بی تو در تو میمیرم
میدانستی همه کس و عزیز من هستی
میدانستی غربت را با تو وطن میدانم
اما ندید گرفتی و رفتی
حال انتظار بخشش نداشته باش
من به قتل رسیده ام با دستان تو
در خودِ تو

 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
آشفتگی

خواب دیدم آمدی ژولیده زرد
از نگاهت شعله ها باریده سرد

مو بلند و چهره ات پیر و چروک
گونه هایت زرد و پیشانی پر خطوط

شوک شدم از دیدنت با حال زار
گویی می بردند تو را سوی مزار

زل زدی با التماس و هر نگاه
کز نگاهت سوختم با سوز و آه

دستهایت بسته و می بردنت
سوی گورستانی سرد می بردنت

دیدنت شوک بود در آن وضع و حال
با تقلا بردنت آشفته حال

مانده در خاطر نگاه چشم تو
سوخت تنم از شعله های چشم تو
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
خوب

به قدری خوبی که تمام شهر
مدح تو را می گویند
تو این همه خوبی را از کجا آموختی؟
میترسم!
مبادا مردم تنگ نظر
چشم زخمت زنند
مواظب خوبی هایت باش
هیچکس تو نمی شود
و شعار من
همیشه این است
غیر از تو هیچکس !
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
چشمانش

ز چشمانش گله دارد
که روی تو نبینند
چنان از دوری اشک ریختند
که سو در خود نبینند

بگو پس کی؟
به دیدار غزال چشمت
گلِ زیبات می آیی؟
مگر میخواهی چشمانش
طلوعِ تو نبینند!
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
خواب

خواب دیدم مرده ام در زیر خاک
بسته و زندان شده در گیر خاک

زندگی بود و همه چون من گرفتار و اسیر
ره به بیرونش نبود میگذشت روز با پیچ و گیر

ازدحامش از تحمل های من بیرون شده
هرج و مرجش دست و پا بندون شده

هر کجا پا می نهادم ره بر من بسته بود
مردمانش ترش رو اخمو خسته بود

گویی آرامش نداشت زان جا گذر
جان ما در همهمه بود و خطر

لحظه ای مردن ز یادم رفته بود
گویی از نو زندگی آغاز و صفرش بسته بود

از دوباره زندگی بود و من و آن خستگی
از خدا می خواستم آمرزش و عفو و بندگی

تا به دنیاییم چه غافل در هوس ها برده ایم
غافل از مرگ و عجب! بندگان را بنده ایم

 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
جواب دوست

محبت داری و میدانم ای دوست
زمانه با خودش درد دارد ای دوست

اگر مهر تو را در دل گذارم
بمیرم در همین دوستی من ای دوست

برو دیگر نیار اسمم زمانی
که با خود می برد جان ای دوست

تو را در دل همی پنهان نمایم
که آشکار گر شوی میمیری ای دوست
 
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
راستش

راستش را بگو
اگر همین روزها بروم؛
همین روزهای نزدیک
به مزارم می آیی؟
فاتحه ای خوانده
و روحم را
شاد میکنی؟
راستش را بگو
اصلا از رفتنم خبردار میشوی؟
اگر بدانم به مزارم می آیی؛
مرگ را ترجیح میدهم به این زندگی!
 
آخرین ویرایش
امضا : زینب میشی

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
2,008
پسندها
17,326
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
شده؟
شده تا به حال عاشق صدای کسی بشوی؟
شده با صدایی آرام شوی
و لذت دوباره شنیدنش
بیقرارت کند؟
من امروز اینگونه شدم
آرام
عاشق
و بیقرار
 
امضا : زینب میشی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا