***
من دلتنگم،
دلتنگ سکوتی که با زل زدن بر دیوار،
مینوشت حرفهای ناگفته را بر دیوار!
دلتنگ دیواریام که محرم شد،
شنید صدای بیآوای سکوت را!
دلتنگ دیواریام که به سکوت گفت:
-«من محکم پشتت ایستادهام.»
اما حال سکوتهایمان تنها شدهاند،
حرف ناگفته زیاد دارند برای تعریف
اما پشتشان تنها باد میخورد و بس!
دیگر دیواری محکم نیست،
دیگر دستی بر شانههای سکوت نیست
که قفل دهان بگشاید و بگوید از درد مسکوتها!