متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های پیانو‌ی سیاه | Nayrika کاربر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع Nayrika
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,847
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
IMG_20210301_134221_092.png
نام مجموعه: پیانو‌ی سیاه
نام نویسنده: Nayrika
نام ویراستار: آمین
تگ: منتخب
مقدمه:
می‌ترسم،
می‌ترسم از اینکه تو را میان نت‌هایم گم کنم،
نمی‌دانی چگونه شب‌ها دیوانه‌وار می‌نوازمت!
و تو دود می‌شوی و روی سقفِ نم‌دارِ اتاقم، به لکه‌ای غم انگیز تبدیل می‌شوی،
جان دیوار را می‌کاوی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,371
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2

•| بسم رب القلم |•




آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

IMG-20200319-WA0010.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maede Shams

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
بوی دود و گل‌های دیروز
درون سینه‌ام حبس شده‌اند.
نمی‌خواهم در سکوت باشم؛
بوها هم صدا دارند!
پیانو‌ی سیاه می‌سوزد،
قلب من از درد می‌سوزد؛
آیا تو هم از فکر من می‌سوزی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
نت‌ها درد می‌کشند؛
درون باتلاق مذاب غم فرو می‌روند.
دکمه‌های پیانو، غرق صدایِ حزن آلودِ فریادِ اندوهِ من،
و من در تب جان سوز تو
و افکاری پر از تصاویرِ مانده از تو
در شبحِ خاطرات
در شبی طولانی با ستاره‌های نیمه روشن
موهای سیاهم می پیچند
و با رقص همدردی می‌کنند؛
همدردی با دردهای لذت بخش این روزها...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
صداها، روی رد پاهای مانده‌ات بر روی سنگ فرش‌های کوچه‌ی تاریک می‌نشینند
و رفتنت را می‌نوازند.
صدایی مانند برخورد سنگ به شیشه دارد.
حال آنکه آن شیشه‌ی قلبم باشد!
انگشت به انگشت،
اندوه را در رگ‌های خالی از خون خود می‌مکند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
این جادوی نگاهت هرگز باطل نخواهد شد؛
حتی، در صفحه‌ی پیانو‌ی سیاه!
این من نیستم که می‌نوازم؛
این سیاهی، شبح روزهای گذشته است؛ آن روزها که لبخندهایت روی صفحه زمان بخار می‌کرد.
بی شک؛ اگر خاطره‌ای مانده باشد،
آن خاطره‌ی نگاهت است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
درون چشم‌هایت جنگلی سوخته بود.
بوی کاج میداد.
بر فراز آسمان دود گرفته‌اش، پرنده‌ای اوج می‌گرفت.
پرنده‌ای زخمی!
پرنده مرد و درون سوختگی‌هایِ جنگل،
به برگی پوسیده تبدیل شد.
روی سرخی خونش شکوفه‌ای زرد از بیماری شکفت.
من، پرنده‌ی چشمانت،
با بال‌های نامرئی،
درون حجمی از درد،
از سرزمینم دور افتاده‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
چشمانت را با خود بردی،
به دنبالت نیامدم.
تو با چمدانی سوخته از دالان تاریک کوچه که یاس، درونش نفس می‌کشید، رفتی!
و من در صفحه‌ی سرمه‌ای آسمان شب
میان چراغ‌های نارنجی و بدرنگ با دو بال خیس ماندم.
آنقدر ماندم تا که تاریکی از دالان رفت.
تا آن زمان که روشنایی، دالان را درید،
دیدم تو نیستی!
تنها یاس است که آنجا نفس می‌کشد... .
درونم خالی شد؛
درون خالی را با چه می‌توان پر کرد؟
صدا و بو؟
کدام صدا؟!
کدام بو؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
کاش چشم‌هایت را جا می‌گذاشتی!
درونم، دالان تاریکی است که هیچ‌کس درونش نفس نمی‌کشد.
نفس‌هایم نسیم نابلدیست که گل‌های کاغذی را هم می‌خشکاند.
جریان خون در رگ‌های تاریک به سمت قلب نمی‌رود؛
می‌رود به سمتی که تو آنجایی...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nayrika

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
956
امتیازها
4,823
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
دوردست‌ها جز غبار اندوه،
هیچ تازگی ندارند.
آغوشت اما؛ دوردست‌تر است.
تنها یک بار برای همیشه آغوشت را به من بده!
می‌روم و به نابودی می‌پیچم.
اجزای صورتم را به دست‌های خشن خاطره می‌سپارم،
و تنم را در میان خزه‌ها می‌بازم.
نابود میشوم.
تنها یکبار!
یک آغوش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا